در باب مسئولیت مدنی، یکی از سؤالهای مهم
این است که اصولاً، چرا افراد در مقابل دیگران تعهداتی پیدا میکنند؟ به عبارت دیگر،
مبنای تعهدات افراد چیست؟ در این نوشتار، سعی شده است با مراجعه به مبانی نظری مسؤلیت
مدنی، به این سؤال پاسخ داده شود. به طور کلی، میتوان گفت که دو نظریة عمده در مورد
مبنای تعهد ارائه شده است؛ یکی نظریة فردگرایان، و دیگری نظریة جامعهگرایان. فردگرایان
با بررسی هدف قواعد حقوق، تلاش میکنند تا مبنای تعهد را براساس نظریة حاکمیت اراده
توجیه کنند. در مقابل، جامعهگرایان با تکیه بر مصالح اجتماعی و ناچیز پنداشتن منافع
فردی در مقابل منافع جمعی، سعی دارند نقش ارادة فردی را در به وجود آوردن تعهد کاهش
دهند. یا به عبارت دیگر میتوان گفت جامعهگرایان در به وجود آمدن تعهد، نقش عواملی
را که با نظم عمومی جامعه ارتباط دارد، پر رنگتر جلوه میدهند...........
دربارة مبنای تعهد، دو نظریة عمده وجود
دارد. که یکی از سوی فردگرایان، و دیگری از سوی جامعهگرایان مطرح شده است. در این
میان، نظریة میانه نیز وجود دارد، که درصدد جمع هر دو نظریه برآمده است. هر کدام از
نظریههای اصلی را در این تحقیق، ذیل یک مبحث بررسی میکنیم.
مبحث اول: نظر فردگرایان
مبانی این نظریه
به موجب عقیدة فردگرایان(کاتوزیان، 1365، ص
359):
«هدف قواعد حقوق، تأمین آزادی فرد و احترام به شخصیت
و حقوق طبیعی اوست؛ زیرا آنچه در عالم خارج وجود دارد، انسان است و اجتماع جز تودهای
از انسانها نیست.»
گروهی از حکمای قرن هفدهم و هجدهم میلادی، معتقد
بودند(کاتوزیان، 1374، ص 37):
«اجتماع امری است موهوم و آنچه در عالم خارج وجود
و اصالت دارد، انسان است. اجتماع به خاطر سعادت و رفاه او به وجود آمده است، و هدف
نظام حاکم بر آن نیز باید حفظ حقوق طبیعی انسان باشد.»
بنابراین، به اعتقاد فردگرایان نظام اجتماعی براساس
وجود و اصالت فرد به وجود آمده است، لذا غایت و هدف آن نیز باید فرد باشد و با همة
وجود بایستی در خدمت او قرار گیرد.
نظریة فردگرایی، هنوز هم پیروان زیادی دارد. براساس
آن، همان گونه که از نظر فلسفی اندیشیدن نشانگر وجود است، داشتن اراده نیز نشانة شخصیت
انسان است (سنهوری(ب)، ج 1، ص 141).
براساس این افکار، تعالیم مذهب مسیحیت، و کرامت و
احترامی که حکمای فردگرا برای استقلال و خواستهای انسان بیان کردهاند، در پیدایش
نظریة حاکمیت اراده تأثیرگذار بوده است (کاتوزیان، 1374، ص 37).
نظریة حاکمیت اراده، محصول بحثها و مجادلات فلسفی
است. مقتضای آن، این است که ارادة انسان برای خود قانونگذاری میکند، و برای خود تعهداتی
را به وجود میآورد. اگر شخصی تعهدی را برای خود میپذیرد، چه در نتیجه و قالب قراردادی
باشد یا در هر قالب دیگری، به او الزامآور است؛ زیرا خود او چنین خواسته است (سوار،
1966م، ج 1، ص 49).
بنابراین، ملاحظه میشود که نظریة حاکمیت اراده،
محصول اندیشة فردگرایان است. آنان معتقدند (کاتوزیان، 1365، ج 1، ص 464):
«تأمین آزادی اراده و در نتیجه برابری اشخاص، ریشة
طبیعی و فطری دارد و هیچ قانونی نمیتواند آن را از بین ببرد یا از شخصیت انسان جدا
سازد. انسان آزاد و مستقل را هیچ نیرویی جز ارادة خود او، نمیتواند متعهد سازد. اجتماع
نیز نتیجة قراردادی است که اشخاص با هم بستهاند تا از بخشی از آزادیهای خویش به سود
اجتماع بگذرند. و مبنای حاکمیت دولت نیز همین «قرارداد اجتماعی» است.»
در اینکه فرد براساس ضرورت به زندگی اجتماعی روی
آورده یا اینکه انسان مدنی بالطبع است، از سوی جامعهشناسان نظریاتی مطرح شده است.
در این بحث، اهمیت چندانی ندارد که ما به این مقوله بپردازیم. آنچه به عنوان یک پدیده
و واقعیت وجود دارد، این است که انسان در جامعه زندگی میکند. بدون شک، انسان به دور
از اجتماع، موضوع علم حقوق قرار نمیگیرد و روابط اشخاص، تصور وجود حق و تکلیف را به
وجود میآورد. حال، از آنجا که فرد در جامعه زندگی میکند و از آنجا که به نظر فردگرایان
غایت قصد وی و هدف اصلی احترام گذاشتن به ارادة آزاد افراد است، بنابراین ضرورت دارد
که اساس و پایة روابط او را با دیگر افراد جامعه، ارادة آزاد تشکیل دهد. انسان در برابر
هیچ الزامی سر تعظیم فرود نمیآورد، مگر آنکه به رضای خویش آن را پذیرفته باشد. هر
تعهدی که اساسش را رضا و اختیار تشکیل دهد، همسو و همگام با قانون فطری است؛ زیرا حقوق
فطری، براساس آزادی شخص و لزوم احترام به آن تشکیل یافته است. هدف حقوق فطری این است
که چگونه بتواند به افراد جامعه، آزادی و اختیار عطا کند؛ در حالی که این آزادی، به
حریم دیگران تجاوز نکند. برقراری تعادل و توازن میان آزادیهای افراد، بزرگترین هدف
حقوق است. بنابراین فرد به ماهو، اهمیت ویژه دارد، به طوری که تمام هِم و غم قانونگذار،
باید تأمین آزادیهای او باشد.
این اصل، اثر بزرگی بر وضع قانونگذاری دارد. لیکن،
با ظهور صنایع و فنآوری فراوان و اختلال در توازن میان قوای اقتصادی، مکاتب و نظریههای
معارضی در این زمینه مطرح شده است. قبل از اینکه به بررسی نظریة مخالفان بپردازیم،
لازم است سیر تاریخی و شیوة تکامل نظریة حکومت اراده را بررسی کنیم.
نظریة حاکمیت اراده
چگونگی پیدایش این نظریه
در حقوق رم باستان و در هیچ عصری، نظریة حاکمیت اراده
به طور مطلق پذیرفته نشد. عقود تحت شرایط، اوضاع و احوالی با حرکات، اشارات، الفاظ
و حتی کنایه منعقد میشد. لیکن صرف «توافق اراده» (Nudum
Pactum)، تعهد و الزامی را به وجود
نمیآورد. در صورتی متعهد یا بدهکار ملزم میگشت، که فرمهای مرسوم تشکیل تعهدات و قراردادها
را به طور کامل رعایت میکرد. بنابراین، قراردادهای شکلی قراردادهایی بودند که در تشکیل
آن، صرفاً میبایست تشریفات انعقاد عقد رعایت شود و از لحاظ موضوعی، سایر مسائل اهمیت
نداشت.
تمدن رم در طول تاریخ، دچار تحول و تطور زیادی شد.
علت آن، نیاز فراوان به توزیع نیروی کار، مبادلات وسیع کالا و لزوم سرعت بخشیدن به
امر تجارت بود. لازمة این تحول، اهمیت دادن به ارادة اشخاص بود (سنهوری(ب)، ج 1، ص
142).
بنابراین، حقوق رم در یک مرحله، از اهمیت پارهای
از تشریفات تشکیل عقد کاست و به جای آن، ارادة فرد را در هر شکلی که میخواست کارساز
باشد، جایگزین آن نمود. لذا، توافق اراده در تشکیل عقد به دور از دیگر تشریفات، منجر
به انعقاد قرارداد میشد، و شکل و فرم چیزی جز «سبب قانونی»Causa
Civilis) ) برای تعهد به شمار نمیرفت.
به همین دلیل، در کنار عقود شکلی عقود عینی، عقود رضایی و عقود نامعین، پا به عرصة
حقوق گذاشتند. و بدین ترتیب، نظریة حاکمیت اراده در دایرة قراردادهای رضایی، جایگاهش
را به کمال باز نمود Dutilleul‚ 1912‚ p.10)).
این نظریه در طول زمان، از لحاظ پذیرش یا عدم پذیرش
آن، دچار تحول و دگرگونی زیادی شده است. در اواخر قرن دوازده میلادی، از اهمیت آن کاسته
شد و رعایت تشریفات در تشکیل عقود و تعهدات، اهمیت ویژهای یافت. اما پس از آن، نظریة
حاکمیت اراده دوباره حیات خود را پیدا کرد، و کمکم اثر خود را در تشکیل عقود و تعهدات
باز یافت. عوامل مؤثر در این تحولات را میتوان در موارد ذیل خلاصه کرد.
نتیجه
از آنچه دربارة نظریة فردگراها و جامعهگراها ملحوظ
افتاد، میتوان اینچنین نتیجه گرفت که طرفداران دو نظریه، در بیان عقاید خود راه افراط
را پیمودند. اهمیت اراده را در ایجاد تعهد، نمیتوان بکلی نفی کرد، ولی نقش آن بیحد
و حصر نیست. از طرفی، ضرورتهای زندگی اجتماعی باعث میشود که قانونگذار در بسیاری از
موارد، نقش اراده را ناچیز پندارد. اما، این بدان معنا نیست که فرد و خواستهای او،
نادیده گرفته شود. طریقة جمع مصالح فردی و اجتماعی در این است که هر جا خواستهای فردی
به منافع اجتماعی لطمه وارد کند، این خواستها باید محدود گردد. اگر چنین نباشد، به
هیچ بهانهای نمیتوان از نقش حاکمیت اراده کاست. بنابراین، در عرصة تعهدات قراردادی
که با نظم عمومی ارتباط ندارد، محدودیتی نمیتوان برای نقش اراده ایجاد کرد. اما دربارة
قراردادهایی که با نظم عمومی ارتباط دارد؛ مثل: عقد نکاح، عقود جمعی و قرارداد کار،
نقش اراده محدود به رعایت مصالح و نظم عمومی جامعه است. دربارة قراردادهای نامشروع،
مخالف نظم عمومی و مخالف اخلاق حسنه، اراده هیچ اثر و نقشی ندارد(مادة 975 قام). دربارة
تعهدات غیرقراردادی، منبع اصلی تعهد را بایستی اخلاق، مذهب و نیازهای جامعه دانست؛
به طوری که اراده، سهمی در ایجاد آن ندارد.
- ۹۱/۰۲/۰۲