مقدمه یکی از بحثهای نظری آیات الاحکام، استفاده از امثال قرآن کریم برای استنباط احکام است. در امثال قرآن، خداوند متعال به صورت امرونهی یا خبر در مقام تکلیف و تحذیر از مخاطبان خود وظیفهای نخواسته است، تا بتوان به گونه صریح و روشن و بر طبق ضوابط و قواعد اصلی و طبق مفاد ظاهری محض، این کلمات را حمل بر تکالیف مولوی و ارشادی کرد، بلکه قرآن به صورت خبری و با آوردن مثال و یا تشبیهی، پیامی را القا کرده که چه بسا میتوان از آن استفاده حکم – واجب یا حرام، کراهت یا استحباب – کرد، در نتیجه دلالت نص بر کلام نیست، بلکه با اشاره و غیر مستقیم است. در آغاز ببینیم منظور از مثل چیست و موراد آن کدام است و آیا آنچه در حکم مثل است نیز جزو امثال قرآن محسوب میشود؟ سپس ببینیم اهداف قرآن از ذکر مثلها چه بوده است و آیا اصولاً چینین مواردی میتواند در مقام بیان حکم باشد و دلالت آن قابل تمسک و حجت است؟ برای روشن شدن موضوع، نیازمند تبیین سابقه بحث میان قرآنپژوهان، به ویژه مفسران و آیات الاحکام نویسان هستیم تا بدانیم نگاه آنان به این موضوع خواهیم پرداخت و پاسخ آن را مورد توجه قرار میدهیم..........
معنای مثل مثل، به معنای مختلفی آمده است: مانند، شبیه، صفت، گفتاری که میان مردم شایع است و بدان مثل میزنند، عبرت، پند و تنبیه از حال گذشتگان.[1] البته برخی از معانی، اصولی و برخی جنبه استعاری دارد و گا تبدیل به اصطلاح خاص شده است، اما در مجموع میتوان به دست آورد که لفظ مثل در معنای تشبیه- درنظر لغویان- بیشترین جای را گرفته است.[2] به عنوان نمونه، راغب اصفهانی(م562) مثل را عبارت از مشابهت به غیر درمعنایی از معانی دانسته است.[3] پس از لغتپژوهان، بیشترین کسانی که درباره معنای مثل سخن گفتهاند، مفسران هستند که به مناسبت استعمال این واژه در قرآن، درجای جای تفسیر به آن اشاره کرده و موارد مختلف استعمال و معانی گوناگون آن را نشان دادهاند.[4] آنچه از مجموع این معانی میتواند جامع میان اقوال لغویان و بلاغیان و مفسران باشد اینست که مثل به معنای شبه و شبیه و مانند است و اگر در معانی دیگری رایج شده، ا زاین معنا سرچشمه گرفته است.[5] واژه نمونه نیز یکی از معانی مثل است و معرب و مترادف آن نموذج است[6] که در برخی آیات به همین معنا هم آمده است:و هو الذی یبدؤ الخلق ثم یعیده و هواهون علیه و له المثل الاعلی فی السموات و الارض.(روم،30/27) احکام ومثلها بخواهیم از مثلهای قرآنی استفاده حکمی فقهی بکنیم، ارتباط تنگانگی با تلقی ما از مثلها دارد. قرآن پژوهان مثلهای قرآن را سه قسم کردهاند، قسمی از مثلها را- همان طور که قبلاً اشاره شد- مثلهایی دانستهاند که مثل بودنشان آشکار است و د راصطلاح علوم قرآن« امثال مصرحه» نام گرفته اند. مانند آیه شریفه: مثلهم کمثل الذی استوقد نارا(بقره،2/17). این آیه درباره منافقین نازل شده و توصیف اعمال و خصوصیات فکری و اجتماعی آنان است. درچنین مواردی باید ملاحظه کرد آیا دلالت بر حکمی میتواند داشته باشد و این دلالت چگونه است؟ دسته دوم از امثال قرآن، مواردی است که گر چه صریحاً به مثالی اشاره ندارد، اما در حقیقت معانی مثلهای مردم را تداعی میکند و دراصطلاح« امثال کامنه» نامیده میشود. دراین دسته از آیات، معنی مثلگونه با کلماتی دیگر، با زیبایی و ایجاز بیان شده است. و پیش از آن به عنوان خاص در زبان مردم رایج بوده است. مثلاً در عرف مردم، این مثل متداول است: خیر الامور اوسطها. در قرآن این معنا با این لفظ نیامده، اما به گونهای دیگر به تناسب مسایل دیگر در توصیف پدیدهها و یا انجام کارها بیان شده است، مانند: لا فارض و لا بکرعوان بین ذلک(بقره،2/68) و الذین اذا انفقوا لم یسرفوا و لم یقتروا و کان بین ذلک قواما(فرقان،25/67) و لا تهجر بصلاتک و لا تخافت بها و ابتغ بین ذلک سبیلاً(اسراء17/110) و لا تجعل یدک مغلولة الی عنقک و لا تبسطها کل البسط (اسراء17/29). مجموع این آیات، لزوم رعایت حد وسط را در انتخاب بیان میکند.[15] اما آیا میتوان از آنها عنوان لزوم رعایت وسطیت در تمام کارها را به عنوان یک حکم استنباط کرد و قایل شد که این آیات دلالت بر یک عنوان کلی دارد؟ دسته سوم از امثال که موارد آن برای احکام بسیار فراوان است «امثال مرسله» در قرآن است که «امثال سائر» هم میگویند.[16] در این دسته از آیات، گر چه با لفظی تشبیه نشده و اشاره به مثلی از امثال مردم هم ندارد، اما جملههایی مثل گونه آمده که در عرف آن را مانند مثل میدانند و درمیان مردم تبدیل به مثل شده است. مهمترین قسمت از بحث مثلهای قرآن که برخی از قرآنپژوهای به آن اشاره کردهاند این قسمت است.[17] که ما بعدها درباره آن بحث خواهیم کرد، ولی به جهت آشنایی به این دسته از امثال نمونههایی از آیات آن را ذکر میکنیم.[18] 1ـ اتأمرون الناس بالبر و تنسون انفسکم.(بقره،2/44) 2ـ اتستبدلون الذی هو ادنی بالذی هو خیر.(بقره،2/61) 3ـ افتؤمنون ببعض الکتاب و تفکرون ببعض.(بقره،2/85) 4ـ فاینما تولوا فثم وجه الله.(بقره،2/115) 5ـ لنا اعمالنا و لکم اعمالکم.(بقره،2/139) 6ـ یرید الله بکم الیسر و لا یرید بکم العسر.(بقره، 2/185) 7ـ ولا تلقوا بایدیکم الی التهلکه(بقره، 2/195) 8ـ الفتنة اکبر من القتل.(بقره، 2/217) 9ـ و ان تعفوا اقرب للتقوی.(بقره،2/237) 10ـ قول معروق و مغفرة خیر من صدقة یتبعها اذی.(بقره،2/263) و آیات بسیار دیگری که در کتابهای علوم قرآن گردآوری شده و به عنوان«امثال سائر» یاد شده و احیاناً در کتابهای احکام القرآن و فقهی مورد استشهاد و تمسک تشریعی قرار گرفته است. نکته قابل توجه در این دسته از آیات، مثل قرار گرفتن این فرازهاست که به قول« محمد حسین صغیر» قرآن پژوه معاصر اگر بخواهیم بررسی اجمالی درباره این دسته ا زالفاظ جاری مجرای امثال بکنیم، باید عمده سورههای قرآن و آیاتش را جزو این دسته بشماریم زیرا کثیری از آیات قرآن با سبک موجز و مقطع ومحکم، مانند حکمت و مثال آمده است.[19] اهمیت امثال بررسی اهمیت در بیان قرآن پژوهان، به ویژه در امر استنباط احکام امری بایسته است. یکی از کسانی که درباره مثلهای قرآن سخن گفته و مسأله استفاده از آن را به عنوان حکم مطرح کرده، شافعی(م204هـ) است. وی در کتاب الرسالة پس از اینکه آیاتی را که صریحاً دلالت برحکمی دارد بیان میکند، لزوم آگاهی به خصوصیات احکام، مانند: ناسخ و فرائض و ادب و ارشاد و اباحه را بیان میکند و میگوید: یکی از اموری که باید عالم به احکام بداند آشنایی با مثلهایی است که دلالت بر لزوم طاعت و نهی از معصیت میکند و مخاطب را به ترک غفلت و ازدیاد در نوافل ومستحبات وا میدارد.[20] در نظر شافعی این دسته از آیات، مانند دیگر آیات الاحکام دلالت بر حکم دارند و فقیه نمیتواند از آنها غافل باشد و از نکتههای آن در استنباط حکم بهرهداری نکند. به همین دلیل خداوند کسانی که تعقل و تفقه میکنند و علم میآموزند ستایش میکند: وتلک الامثال نضربها للناس وما یعقلها الا العالمون(عنکبوت، 29/43) شافعی در پایان تاکید میکند اگر کسی این بیان قرآنی را بیتوجهی کند و از این دسته از آیات حکمی استنباط نکند جزو عالمان نخواهد بود.[21] ابن خلاد رامهرمزی(م360) نیز یکی از کسانی است که قایل است از امثال، استفاده حکم حلال و حرام میشود. وی در مقدمه کتاب «امثال الحدیث»، به مناسبت اهمیت مثلها در قرآن مینویسد: مثالهایی که خداوند زده در آنها وعده داده، امیدوار کرده یا ترسانده و حلال یا حرام کرده، آنها را موعظه و یا تذکر قرار داده است.[22] ابن خلاد در مثلهای قرآن، افزون بر نکات ارشادی، وجود حلال و حرام و احکامم فقهی را یاد آور شده است. ابوالحسن ماوردی(م450)، صاحب تفسیر«النکت و البیان» در کتاب الامثال الحکم مینویسد: از بزرگترین علوم قرآن، علم امثال است در حالی که مردم در غفلت بسر میبرند، مثالها را میبینند و میشنوند و از مثلها و آنهایی که در حقیقت قرآن به آنها اشاره دارد غافل هستند.[23] یکی دیگر از محققان علوم قرآنی که به آیات امثال با تأکید بر استنباط احکام نظر داشته، عزالدین بن عبدالسلام(م660هـ) است. وی در کتاب«الاشارة الی الایجاز فی بعض انواع المجاز»، در فصل آخر کتاب تحت عنوان: نبذ من مقاصد الکتاب العزیز، بخشی را به امثال قرآن اختصاص داده و این حقیقت را یادآور شده است که امثال برای ارشاد و تنبیه مؤمنین به احکام و دستورات دینی وتشویق آنان به انجام و ترک اوامر و نواهی الهی است. این بخش با عنوان: فصل فی ضرب الامثال فی القرآن حثاً علی الطاعوت و زجراً عن المخالفات. آمده است. وی در این بحث، به اجمال مینویسد: نمیتوان امثال قرآن را از آیات الاحکام جدا کرد، زیرا امثال قرآن مشتمل بر وعد و وعید یا مدح و ملامت، ذم و توبیخ است.[24] سیوطی(م911هـ) که همین مباحث را در«الاتقان» دنبال کرده میپذیرد که اگر خداوند مثلی میزند و یادآوری و ارشاد میکند معنایش تفاوت ثواب یا احباط عمل یا ستایش یا مذمت و مانند آن میباشد، طبعاً باید دلالت بر احکام داشته باشد و از آن برداشت تشریعی بشود.[25] البته عزالدین عبدالسلام در کتابی در باب بیان قوعد عام آیات الاحکام به نگارش درآورده باز به تفصیل این بحث را به میان میکشد و به سراغ موارد امثالی میرود که دلالت بر تفاوت ثواب و احباط عمل یا دلالت برمدح و ذم یا تفخیم و تحقیر دارد و از آنها استنباط حکم میشود و چگونگی دلالت آنها را بر حرمت یا وجوب نشان داده است.[26] بدر الدین زرکشی(م794)، پیش از سیوطی به مناسبت اهمیت و جایگاه امثال در احکام تأکید میکند و مینویسد: از امثال قرآن استفادههای بسیار برده میشود، مانند تذکیر، وعظ وتشویق و بازداشتن و تأیید مراد عقل، و توصیف نکات غیبی و عقلی با زبان حسی و... .[27] در جای دیگر همین پروژه، به مناسبت ضرورت شناخت احکام، پس از آنکه نظریه کسانی که میگویند آیات الاحکام 500آیه است رد میکند، میگوید: شاید منظورشان آیات مصرح در احکام است و گرنه بیش از اینها میشود. آنگاه مینویسد: بیگمان آیات قصص و امثال و غیر آنها استفاده بسیار در احکام دارد.[28] وی در پایان، قواعدی را در باب استنباط احکام ذکر میکند و خصوصیات کلام را که شامل امثال و قصص میشود، برمیشمرد تا نشان دهد چگونه میتوان از آیات قرآن با چهره ها و تعبیرهای گوناگون استفاده و برداشت حکم کرد. اینها، نمونههایی بود از اقوال قرآنپژوهان پیشین در باب استفاده احکام از امثال قرآن، در حالی که بسیاری از مفسرین و آیات الاحکام نویسان به هنگام طرح امثال، استفاده حکمی کرده و همانند آیات دیگر به این نکات اشاره کردهاند بدون آنکه بحث نظری آن را مطرح کنند و ظاهراً برای آنها این اصل پذیرفته شده بود که میتوان از امثال استنباط حکم کرد. به عنوان نمونه ابوبکرجصاص(م370) به مناسبت تفسیر آیه: ضرب الله مثلاً عبداً مملوکاً لایقدر علی شیء (نحل،16/75) از این آیه شریفه استفاده می کند که بنده نمیتواند مالک باشد و از اموال چیزی را به خود اختصاص دهد.[29] یا به مناسبت تفسیر آیه: و لا تکونوا کالتی نقضب غزلها من بعد قوة انکاثاً(نحل،16/92) استنتاج میکند؛ کسی نمیتواند عقد خود را بهم بزند یا نماز و روزه نافله خود را در وسط خراب کند و این آیه شامل مورد میشود.[30] این روش در میان مفسران و قرآنپژوهان متأخر نیز رایج است، مثلاً محقق اردبیلی(م933هـ) به مناسبت آیاتی که فقها استدلال بر حکم در امثال کردهاند، برخی از این استدلالها را پذیرفته است. مثلاً درباره تعادل در انفاق، به آیه: ولا تجعل یدک مغلولة الی عقنک(اسراء17/29) استدلال میکند.[31] و فاضل جواد(متوفای قرن یازدهم) نسبت به عدم مالکیت عبد استدلال میکند.[32] آقای محمد حسین صغیر از نویسندگان و قرآنپژوهان معاصر شیعه نیز از کسانی است که به اهمیت امثال د رتشریعیات اشاره کرده و ازاین دسته از آیات، به عنوان مجموعهای که میتوان استفاده حکم کرد یاد کرده است؛ و چنین استدلال میکند: چون ذکر امثال روشی است برای دعوت به خیر و تشویق به نیکی و بازداشتن از کارهای زشت، طبعاً میتواند دلالت بر الزام یا ترک کار داشته باشد و فقیه میتواند از آن استفاده حکمی کند. آنگاه وی در استشهاد، کلمات شافعی و عزالدین بن عبدالسلام را میآورد.[33] دیدگاه اهل بیت در امثال قرآن اهل بیت پیامبر(ص)، نیز از کسانی بودهاند که به مثل اهمیت داده و در کلمات خود از آن بسیار استفاده کردهاند. حجم انبوه مثلهای معصومان(ع) در روایاتی که بدست مارسیده، شاهد گویایی است از توجه به امثال و اهمیت آن در القای مطلب. اما نکته مهم د ربحث ما نشان دادن رابطه امثال قرآن با احکام است که ببینیم اهل بیت(ع) در این زمینه چگونه برخوردی داشتهاند. روایتی از امام صادق جعفربن محمد(ع) درباره امثال قرآن نقل شده که در باب فتوا دادن و استنباط حکم از قرآن است. در این روایت امام(ع) یکی از مقدمات صحت فتوا را آگاهی مفتی به امثال قرآن است. در این روایت در ضمن سخنانی است که حضرت به سفیان بن عینه توصیه میکند و او را از فتوای به غیر باز میدارد و استشهاد به کلام علی(ع) میکند: قال امیرالمؤمنین(ع) لقاض هل تعرف الناسخ من المنسوخ؟ قال: لا، قال فهل اشرفت علی مراد الله عزوجل فی امثال القرآن؟ قال: لا، قال: اذاً هلکت و اهلکت، و المفتی یحتاج الی معرفة معانی القرآن و حقائق السنن و بواطن الاشارات و الآداب و الاجماع و الاختلاع الاطلاع علی اصول ما اجمعوا علیه و ما اختلفوا فیه، ثم حسن الاختیار ثم العمل الصالح ثم الحکمة ثم التقوی، ... .[34] طبق این نقل ظاهراً حضرت، امثال را از بواطن اشارات میشمرد که فقیه برای فتوا دادن ضروری است از آن آگاه باشد. امیر مؤمنان(ع) نیز در نامهای که به معاویه مینویسد و لزوم اهلیت و آگاهی به کتاب خدا را یادآور میشود، بر این نکته تأکید میکند: خداوندی که قرآن را فرستاد وتبیان کل شیء است و در آن احکام و فرایض آورده، قسمتی را حلال و قسمتی را حرام کرده و در آن مثالهایی آورده که نمیداند مگر کسانی که عالم به آن مثالها بوده باشند، آنگاه آگاهی به مثالها را ملاک قرار میدهد و میفرماید: «و اعلم انهن حجة لنا اهل البیت علی من خالفنا و نازعنا...»[35] همچنین ائمه-علیهم السلام- در مواردی به همین مثالهای قرآنی استناد کرده و معنای امثال را در جهت استخراج حکم بکار گرفتهاند، مانند آنچه درباره آیه شریفه:« و لاتکونوا کاللتی نقضت غرلها»(نحل،16/92) رسیده که مثالی است برای اهمیت پیمان و حرمت نقض عهد: ان الله تبارک و تعالی امر بالوفا و نهی عن النقض.[36] در این روایت حضرت عملاً از تمثیل و مجموع امر استفاده حکم کرده و وفای به عهد را واجب و پیمانشکنی را حرام میشمارد. شواهدی از امثال جهت بهتر روشن شدن موضوع بحث در این جا نمونههایی از امثال را که استفاده حکمی دارد یادآور میشویم. قبلاً اقسام مثلهای قرآن را برشمردیم یکی از این اقسام، مثالهای مصرّح بودند، مثالهایی که با لفظ مثل ظهور در مثل داشتند. دراین قسم از آیات، نمونههایی را برمیشماریم و چگونگی دلالت آنها را بر احکام بیان میکنیم بدون آنکه بخواهیم وارد بحث شویم و دلالت آنها را در حکم مورد تأیید یا نقد قرار دهیم. 1ـ والبلد الطیب یخرج نباته باذن ربه و الذی خبث لایخرج الّا نکداً.(اعراف،7/58). آیا میتوان از این آیه اهمیت توارث و رعایت استعداد خانوادگی و اصالت و نجابت و هوش و ذکاوت یا شقاوت و ذلت خانواده را استفاده کرد؛ و گفت چون قرآن در این آیه به طینت و وراثت تإکید میکند پس یکی از ارکان سلامتی جامعه توارث نژادی است، لذا باید در ازدواج، تحصیل، گزینش مدیران، این مسأله را در نظر گرفت و اصل را در بنیان جامعه و مدیریت بر طینت پاک و خانواده سالم گذاشت و مسأله تربیت را در مرحله بعد قرار داد؟ برخی خواستهاند با توجه به تمثیلی که شده و انسانها به سرزمین پاک و شورهزار، تشبیه شدهاند، استفاده کنند باید در بهبود نژاد انسان تلاش کرد و تأکید بر کنترل نسل در افراد شرور و بدطینت کرد و در عوض به انسانهای فاسد و خالی از استعداد و کودن را محدود کرد.[37] 2ـ فمثله کمثل الکلب ان تحمل علیه یلهث او تترکه یلهث، ذلک مثل القوم الذین کذبوا بآیاتنا فاقصص القصص لعلهم یتفکرون(اعراف،7/176) معمولاً سگ در حالت عادی و طبیعی، زبان خود را در نمیآورد و بیجهت عوعو نمیکند. اگر به او صدمهای برسد یا تشنگی بر او غلبه کند، زبان در میآورد و لهله میکند. اما گاه سگهای ولگرد این حرکت زشت برای آنها عادت شده و بیدلیل عوعو میکنند و زبان در میآورند. قرآن این تشبیه را از گروه دوم سگها میآورد. این تشبیه با توجه به آنچه نقل شده گرجه درباره اهل علمی رسیده که حقایق را کتمان میکنند و غرق در هوای نفس خود میشوند،[38] اما آیا میتواند عام باشد و شامل همه انسانهای پست فطرت ودنی باشد که بدون دلیل و بیجهت زبان درآورند، چه به او صدمهای برسد یا نرسد و مانند سگ عوعو میکنند؟ از این تمثیل آیا میتوان استفاده کرد، همه کسانی که منحرف هستند، جزع و فزع آنها دور از انتظار نیست وجامعه نباید به چنین هیاهوها توجه کند و به راه خود ادامه دهد؟ قرطبی(م671هـ) از این آیه دو مطلب استفاده میکند که جنبه فقهی دارد: اول: نهی از علم بیعمل و اعتراض کردن برخلاف حق به خاطر منافع مادی و هواهای نفسانی. دوم: حرمت رشوه. در امور دینی و انکار حقایق بخاطر منافع مادی. زیرا کسی که مناسب با اعتقاد پولدهنده آیهای را تفسیر میکند، چنین فردی قابل اعتماد نیست و قرآن یادآور میشود که کسی نباید گول او را بخورد. همچنین از این آیه استفاده میکند تقلید از عالم بدون دلیل جایز نیست چون خداوند خبر داده عالمی که تکذیب حقایق میکند باید از او برحذر بود.[39] در همین سیاق است آیه شریفه: مثل الذین حملوا التوراة ثم لم یحملوها کمثل الحمار یحمل اسفاراً(جمعه،62/5) که باز به بیارزشی دانش بیعمل اشاره میکند. 1. مثل الذین کفروا بربهم اعمالهم کرماد اشتدت به الریح فی یوم عاصف(ابراهیم،14/18) والذین کفروا اعمالهم کسراب بقیعة یحسبه الظمان ماءاً(نور،24/39) او کظلمات فی بحر لجّی یغشاه موج(نور،24/40) این سه آیه درباره اعمال نیک کفار است، چون پایه اعتقادی و جهتگیری اصولی آنها خراب است، کارهای خوب آنها هم خراب میشود. اکثر مفسران از این آیه استفاده کردهاند که اعمال کفار تباه و در نتیجه اعمال نیک آنان برای جامعه اسلامی نباید ارزشمند باشد.[40] در سیاق دلالت این سه آیه است: و مثل کلمة خبیثة کشجرة اجتثت من فوق الارض مالها من قرار(ابراهیم،14/26) سخن ناپاک چون درخت ناپاک است. نهاد کافر چون زمین شورهزار است، که هرچه بکارد محصول نمیدهد. پس کار عمده با زمین است و تخم، و نه با آب و شخم. این جمله مثالی، گرچه خبری است، اما از تشبیه آن میتوان استفاده انشایی کرد و از جمله «مالها من قرار» استفاده کرد که شرک، مایه خرابی اعمال نیک است، لذا بنای او قرار ندارد و خیری در کارهای او نیست.[41] و لذا کارهای خوب مشرکان نباید در جامعه، ارزشمند تلقی شود. 3ـ ضرب الله مثلاً رجلین احدهما ابکم لایقدر علی شیء و هو کل علی مولاه.این مثال درباره دو دسته انسانهای مستقیمالقامه و غیر هدایتپذیر است که قرآن به مقایسه میپردازد و جایگاه آنان را باز میگوید. گرچه ظاهر سخن و سیاق کلام و روند مطالب با توجه به آیات قبل در اینباره است که بت جامد عاجز نمیتواند با قادر یکتا برابر باشد و این مثال برای تفهیم چنین معنایی زده شده است. زآنکه عاجز باشد از گفت و شنود***کی توان باشد چو من یأمر بالعدل ای عنوداما از این آیه استفاده میشود: آدم گنگ و بی خاصیت برای مولای خود باعث زحمت است. افزون بر آنکه مقایسهای است میان انسانهای فعال و مفید و اصلاح طلب، و انسانهای قرصت طلب و تنبل و ساکت و بیخاصیت. لذا دو نکته فقهی از این آیه ممکن است استفاده شود. اول: اینکه انسانها باید به گونهای زندگی کنن که بار دوش دیگران نباشند و مردم جورکش آنان نباشند. کل برجامعه شدن مذموم است چه اختیاری باشد و چه غیراختیاری. دوم:استفاده میشود در جامعه دینی دو سنخ انسانها وجود دارند، انسانهای بیتفاوت و بیخاصیت و انسانها فعال و مفید و اصلاح طلب که به دنبال اقامه عدل هستند و لذا مرحوم علامه طباطبایی(ره) در تفسیر المیزان بر این نکته اذعان دارد که این آیه دلالت میکند کسی که آمر به عدل است، با کسی که ساکت است مساوی نیست و این مطلب ا زمدلولات آیه است.[42] 4ـ مثل الذین اتخذول من دون الله اولیاء کمثل العنکبوت اتخذت بیتاً.(عنکبوت،29/41) این آیه شریفه گرچه ناظر به کسانی بوده که غیر خدا را معبود گرفته و پرستیدهاند، اما دلالت بر عنوان عامی دارد که میتواند جنبه حکمی داشته باشد. اگر انسانها ولّی و دوستی غیر خدا بگیرند و پیوند و تکیهگاه خود را غیرخدا قرار دهند، مانند عنکبوتی هستند که سستترین خانه را برگزیدهاند، لذا استفاده میشود اتخاذ ولیّ جز خدا جایز نیست و نمیتواند اعتمادگاه خوبی باشد.[43] 5ـ ضرب الله مثلاً عبداً مملوکاً لایقدر علی شیء ومن رزقناه منا رزقاً حسناً فهو ینفق منه سراً و جهراً. (نحل،16/75) فاضل مقداد و محقق اردبیلی و ابوبکرحصاص از این آیه استفاده کردهاند بنده مالک نمیشود و نمیتواند مستقلاً معامله کند.[44] 6ـ انک لا تسمع الموتی و لا تسمع الصم الدعا.(نمل، 27/80) استفاده شده که انسان لازم نیست در هرجا تبلیغ کند و نسبت به افرادی که دل آنان کوراست و زمینه تأثیر نیست، مسئولیت انجام وظیفه اجتماعی و تبلیغ نیست. 7ـ و ما انت بهادی العمی.(روم،30/53) استفاده شده که افرادی که دل آنان کروکور است، هدایت معنا ندارد، در نتیجه تحمل وجود چنین افرادی در جامعه گریزناپذیر است. همچنین استفاده میشود، اکراه بر عقیده ممکن نیست و نباید با فشار در این باب اقدام کردکه اثری ندارد. در همین سیاق است: و ما انت بمسمع من القبور(فاطر،35/22) که باز آدمهای غیر هدایتپذیر به کسانی تشبیه شدهاند که در گور افتاده و هیچ صدایی را نمیشنوند و لذا تبلیغ فایدهای ندارد و لازم نیست، ویکی از شرایط امر به معروف و نهی از منکر احتمال تأثیر است. 8ـ ان انکر الاصوات لصوت الحمیر.(لقمان،31/19) از این آیه استفاده شده که بلند سخن گفتن زشت و ناپسند است، در نتیجه نباید بلند و درشت سخن گفت.[45] 9ـ واضرب لهم مثلاً اصحاب القریة اذ جاءها المرسلون.(یس،36/13) این آیه و آیات بعد دلالت دارد که باید برای تبلیغ و هدایت مردم برنامهریزی و پایداری کرد و از کشته شدن نهراسید. البته آیات دیگری در این باب وجود دارد که این موارد از باب نمونه و با توجه به ابعاد مختلف ذکر شد و در کتابهای آیاتالحکام و فقهی میتوان موارد دیگر را مشاهده کرد. قسم دیگر از امثال قرآن که در آغاز این بحث به آن اشاره کردیم مثلهای مرسله است. این مثلها گرچه با لفظی تشبیه نشده و اشاره به مثلی از مثلهای مردم نیست اما جملههایی است مثل گونه. درباره این قسم، همانگونه که قبلاً گفتیم بیشترین تعداد آیات را شامل میشود و در کتابهای علون قرآن از این فرازها تعبیر به جاری مجرای امثال شده است، به این معنا که خصوصیت مثل را ندارد(که تشبیه و مقایسه باشد) و در آن تشبیه و تنظیر باشد، تا جمله در سیاق خبر و یا توصیف واقعیتی باشد، بلکه گاه عبارت به صورت خبری در حکم انشاء است مانند: یرید الله الیسر ولا یرید بکم العسر(بقره،2/185) ان الظن لا یغنی من الحق شیئاً(یونس، 10/36) لیس علی الاعمی حرج(نور، 24/61) و ان جنحوا للسلم فاجنح(انفال،8/61). و حتی گاه عیناً جمله انشایی است مانند: ولا تلقوا بایدیکم الی التهلکه(بقره،2/195) لا یکلف الله نفساً الّا وسعها(بقره،2/286) و لا تزر وزارة وزر اخری(انعام،6/164) لا یؤاخذکم الله باللغو فی ایمانکم(مائده،5/89). بنابراین صرف نظر از اینکه میتوان فرازی را منقطع از قبل و بعد مورد استدلال فقهی قرار داد.[46] این دسته از آیات، مشکل مثلهای قرآن را ندارد، چون دلالت آنها به اشاره و غیرمستقیم نیست و داخل مدلولات سه گانه(مطابقه، تضمن، التزام) است. به همین دلیل فقهای مذاهب اسلامی به این دسته از آیات استدلا کرده وکسی از این جهت مورد تردید قرار نداده است. البته آنچه در این دسته از آیات مطرح است، شرایط و قواعد نص و استنباط حکم است و مانند دیگر نصوص قواعد استنباط از کلام، برآن حکمفرماست و لذا داخل در بحث بعدی که درباره شبهات امثال قرآن است نمیشود و آن اشکالات بر این قسم منطبق نیست. موانع تمسک به امثال قرآن در باب تمسک به امثال قرآن یعنی مواردی که جنبه تمثیلی و تشبیهی دارد، از جنبه استفاده آن برای احکام شبهاتی مطرح است: 1ـ امثال قرآن بالحن خبری و توصیفی آمد و جنبه هدایتی و ارشادی دارد و نمیتواند خصوصیت حقوقی و بیان حکم را داشته باشد. اسلوب بیان احکام، مشخص است، به این معنا که ما را به انجام کار تشویق میکند، یا از آن کار باز میدارد و نوع بیان منضبط و منسجم است، خواستهای را طلب میکند، امریا نهی میکند؛ درحالی که در امثال قرآن عموماً این خصوصیت وجود ندارد و لذا نمیتوان به آنها تمسک کرد. 2ـ روایاتی از طریق شیعه و سنی رسیده که درمقام بیان انواع موضوعات قرآن کریم است. در این روایت موضوعات قرآن بر پنج دسته تقسیم شده و امثال قرآن در برابر احکام قرآن قرارگرفته است، پس چگونه میتوان امثال رامنبع قرار داد، در حالیکه حلال و حرام قسیم امثال عنوان شده است. مثلاً از پیامبر گرامی حدیثی به این مضمون نقل شده است: «و اجتنبوا الحرام واتبعوا المحکم وآمنوا بالمتشابه واعتبروا بالامثال»[47] 3ـ عموم پیامهای امثال قرآن مشتمل بر مسایلی است که در جاهای دیگر حکم آن بیان شده ونکتهای نیست که از کلمات گویا و تشریعی قرآن و سنت استفاده نشود تا بگوییم امثال قرآن حکمی را به طور مستقل بیان کرده است، لذا این بحث ثمرهای ندارد. نقد شبهات در پاسخ به شبه نخست چند نکته قابل توجه است: اولاً: همه آیات امثال لحن خبری ندارد و برخی از آنها انشایی است ، مانند : ولا تکونوا کالتی نقضت غزلها من بعد قوة انکاثاً (نحل، 16/92) لاتجعل یدک مغلولة الی عنقک و لاتبسطها کل البسط (اسراء، 17/29) و برخی آیات دیگر. ثانیاً : مگر در آیات احکام و روایات رسیده از پیامبر (ص) و اهل بیت (ع) همگی لحن انشایی دارند، چه بسا خبر است، اما در مقام بیان حکم و استنتاج است . اگر به صورت اسفتهام میآید: هل جزاء الاحسان الا الاحسان (الرحمن ،55/60) هل یستوی الذین یعلمون و الذین لایعلمون (زمر، 39/9) و یا به صورت خبری محض مانند : لیس علی الاعمی حرج (نور، 24/619 لا یحب الله الجهر بالسوء (نساء، 4/148) الصلح خیر (نساء ، 4/148) الصلح خیر (نساء 4/128) فقها استفاده کرده و به این آیات در زمینههای مربوطه استدلال کردهاند. بنابراین لازم نیست حتماً جمله انشایی یا خبری در مقام بیان حکم باشد،اگر جمله خبری توصیفی هم باشد کافی است . اصولاً لحن قرآن در بیان مسایل، با لحن گفتههای حقوقی و حتی با سبک روایات متفاوت است . لحن قرآن عموماً انذاری و تبشیری است و بخش وسیعی از مدلولات آن غیر مستقیم و اشارهای است. [48] ما این روش را در قصص قرآن هم مشاهده میکنیم. ثالثاً : به قول عزالدین بنعبدالسلام(م 660 هـ) همین که مثلی دلالت بر مدح یا ذم فعلی دارد، یا تفاوت ثوابی را بیان کرده و یا نسبت به عملی تفخیم یا تحقیر کرده است،دلالت دارد این فعل در نظر خداوند محبوب یا مبغوض است و امر و نهی از ان استفاده میشود، لذا لازم نیست به طور صریح در مقام بیان تکلیف باشد، اگر غیر مستقیم هم دلالت بر مطلوبیت یا مذمومیت کاری داشته باشد که در ضمن تمثیل آمده بازقابل بهرهبرداری برای احکام است . البته ممکن است در دلالت برخی از این تمثیلها بر احکام به گونه خاص مناقشه شود، مانند آیات غیر تمثیلی که مثلاًبر مدعا دلالت ندارد و خارج از ضوابط استنباط و خارج از قواعد تفسیر است، مثلاً اینکه مفهوم وصف است یا آیه اطلاق ندارد و مدر مقام بیان نیست و یکی از مقدمات حکمت را ندارد، و دهها مسأله دیگر، اما مسأله کلی در جای خود باقی است .زیرا چنین مناقشهای خارج از این بحث است که آیا میتوان از امثال قرآن استنباط حکم کرد یا نه؟ بدین جهت به عنوان امثال قرآن مانعی برای استنباط نیست. پاسخ به شبهه دوم درباره روایاتی که موضوعات قرآن را بر پنج قسم میکرد و امثال را قسم حلال و حرام میدانست نیز این شبهه، مانع از استفاده از تمثیلات قرآن در احکام نیست، زیرا در همین روایات محکم و متشابه قسم حلال و حرام آمده است، با آنکه در حلال و حرام هم محکم و متشابه است و در امثال هم محکم و متشابه باشند نمیتوانند قابل استدلال باشند نمیتوانند قابل استدلال پذیرفتنی نیست و از امثال میتوان حلال و حرام استخراج کرد، گر چه مانند آیات صریح حلال و حرام نباشد . پاسخ به شبهه سوم : شبهه سوم که میگفت بحث در صحت استناد به امثال قرآن بیفایده است . اولاً این چنین نیست که ما در آیات الاحکام همه مدلولهای مثالهای قرآن را داشته باشیم، اتفاقاً برخی از آیاتی که در همین نوشته مثال آن آورده شد نکاتی را بیان میکرد که در آیات دیگر استفاده نمیشود. ثانیاً بر فرض که بگوییم امثال قرآن نکته تأسیسی را بیان نمیکند ، همه آیات الاحکام هم تأسیسی نیستند و چه بسا با دلالت عقل یا بیان سنت استفاده میشود. بیان قرآن حجتی است مستقل. از آن گذشته کافی است دلالت امثال بر حکمی به عنوان معاضد و مؤید حکمی قرار گیرد که در ایه دیگر آمده و یا در سنت شرح و تفسیر شده است . چه بسا بیان تمثیل، خصوصیات بیشتری از حکم را روشن کنند،لذا این بحث میتواند ثمره داشته باشد . افزون بر آنکه در بیان مثلهای قرآن نکات تربیتی و ارشادی نهفته است که شاید در بیانهای دیگر این خصوصیات یافت نشود . بنابراین، با توجه به خصوصیتی که گفته شد، امثال قرآن از دو جهت میتواند از مصادر احکام شناخته شود و مانند سایر آیات مورد استنباط حکم فقهی قرار گیرد : 1ـ امثال قرآن همواره در مقام بیان تحسین و تقبیح فعلی و عقیدهای بر آمده است، پس طبیعی است که آنچه را تمجید کرده، متعلق حکم الزامی یا استحبابی قرار میگیرد و وصف حکمی پیدا میکند و مجتهد با تلاش و اجتهاد خود موقعیت الزام و استحباب آن را مشخص میکند و نشان میدهد که در کدام درجه از تکلیف است . همچنین اگر قرآن از کاری نکوهش کرده و فرجام آنرا ناخوشایند نشان داده، فقیه استفاده میکند که این کار در نظر خداوند مذموم و قبیح است، چه به صورت حرمت یا کراهت . طبعاً این مجتهد است که با بررسی سیاق و لحن مثال و کلمات تهدید کننده و دیگر شواهد روشن میکند نوع نهی از قسم حرام است یا کراهت . 2ـ در حقیقت امثال قرآن مبنای قیاس اصولی است که با آن میتوان استخراج حکم کرد، موضوع حکمی را روشن کرد یا در سایهحکمی ، حکم دیگر را معین نمود. زیرا با نص میان دو حکم یا دو موضوع عرفی یا شرعی تسویه و تنظیر برقرار شده است یا از اشاره به موضوعی، حکم آن مشخص گردیده است .49 به همین دلیل از عهد صحابه و ائمه اهل بیت و سپس فقهای بزرگ چنین مرسوم بوده که از امثال قرآن استفاده حکم شود و دانستن و فهمیدن امثال برای فقیه ضروری تشخیص داده شده است،[50] لذا مسأله امثال جدا از پیامهای دیگر قرآن نیست و مانند دیگر آیات، کاربرد فقهی دارد.
- ۹۱/۰۱/۲۰