بررسى مسایل علمى به صورت مقایسهاى و تطبیقى، یکى از شیوههاى مرسومى است که از دیر باز مورد توجه اندیشمندان اسلامى بوده و ثمرات و برکات زیادى نیز در برداشته است. مطالعه و بررسى فقه به شیوه تطبیقى و تحلیل دیدگاههاى مذاهب اسلامى، یکى از ضرورتهاى جامعه امروز مسلمین است؛ چرا که با توجه به اهمیت فقه در نظمبخشى به هنجارها و رفتارهاى مسلمانان، بررسىهاى تطبیقى، مسلمانان را در عرصههاى عمل به یکدیگر نزدیکتر خواهد کرد و آنها را در مقابل آسیبها و توطئههاى مشترک، هماهنگتر خواهد نمود. به رغم قدمت مباحث فقه مقارن، مسایل مدخلگونه، روششناسى و تاریخچه آن، کمتر مورد بحث قرار گرفته است. فقط برخى از نویسندگان به طور مختصر به آن اشاراتى داشتهاند؛ از اینرو، لازم است پیش از پرداختن به مسایل مهم فقه مقارن، مباحث روششناسى آن مطرح شود. به طور اختصار مسایلى که در اینجا مورد بحث قرار مىگیرد، به قرار زیر است:
1. تعریف فقه مقارن؛
2. فایدهها و ضرورت آن؛
3. موضوع فقه مقارن؛
4. علوم مقدماتى آن؛
5. تاریخچه آن (در شیعه و سنى)؛
6. اسباب اختلاف فقها؛
7. اصول و روش مقارنه؛
8. کتابشناسى فقه مقارن.
1. تعریف لغوى
براى معرفى این علم، واژههاى گوناگونى به کار مىرود: علم الخلاف، فقه مقارن، فقه تطبیقى و علم الجدل. براى روشن شدن مقصود از این واژگان به طور مختصر مهمترین الفاظ آن توضیح داده مىشود.
1/1. خلاف، در لغت به معناى نقطه مقابل اتفاق به کار مىرود. فیومى در مصباح المنیر مىگوید:
و خالفته (مخالفة) و خلافاً و تخالف القوم و اختلفوا اذا ذهب کل واحد الى خلاف ما ذهب الیه الاخر و هو ضد الاتفاق.[1]
راغب در مفردات مىگوید:
الاختلاف و المخالفة ان یأخذ کل واحد طریقاً غیر طریق الاخر فى حاله و قوله و الخلاف اعم من الضد لان کل ضدین مختلفان و لیس کل مختلفین ضدین و لما کان الاختلاف بین الناس فى القول و قد یقتضى التنازع استعیر ذلک للمنازعة و المخالفة؛[2] اختلاف و مخالفت این است که هر یک، روشى غیر از روش دیگرى در حال و سخنش پى بگیرد و خلاف، اعم از ضد است؛ زیرا هر دو ضدى با یکدیگر اختلاف دارند؛ ولى هر دو امر مختلفى، ضدّ یکدیگر نیستند و چون اختلاف میان مردم در قول است؛ گاه به تنازع مىانجامد، آن واژه براى منازعه و مخالفت استعاره گرفته شده است.
2/1. مقارن، از ماده قرن گرفته شده که در لغت به معناى جمع میان دو یا چند چیز است. در مصباح المنیر آمده است:
قرن بین الجمع و العمرة من باب قتل و فى لغة من باب ضرب، جمع بینهما فى الاحرام و الاسم القران بالکسر؛[3] بین حج و عمره مقارنه ایجاد کرد (این ماده از وزن قتل و در لغت دیگر بر وزن ضرب است) معنایش آن است که بین آن دو در احرام جمع کرد و اسم مصدر ان قرآن مىباشد.
راغب اصفهانى هم در مفردات مىنویسد:
الاقتران کالازدواج فى کونه اجتماع شیئین اَوْ اشیاء فى المعانى یقال قرنت البعیر بالبعیر جمعت بینهما؛[4] اقتران، مانند ازدواج مىباشد، در این که اجتماعِ دو شىء یا بیشتر در معانى است. پس وقتى گفته شود شتر را با شتر دیگر قرین نمودم، معنایش آن است که بین آن دو جمع کردم.
بر این اساس، از لغت به دست مىآید که مفهوم قرن، به معناى جمع است، ولى ضرورتى ندارد که این جمع، با استدلال بر درستى یک طرف و نقض طرف دیگر همراه باشد.
3/1. تطبیقى، مقصود از آن، تطبیق و مقایسه دو چیز با یکدیگر است که در آن، نقاط اشتراک و افتراق آنها با یکدیگر به دست مىآید. در مباحث علمى هم، هنگامى که دو دیدگاه علمى با یکدیگر تطبیق مىشود، نقاط اشتراک و افتراق و گاه ترجیح و برترى یکى بر دیگرى مورد بررسى قرار مىگیرد.
4/1. فقه، در لغت به معناى فهم عمیق و نافذ به کار رفته و از موارد کاربرد آن به دست مىآید که با مطلق فهم تفاوت دارد. در معناى لغوى آن گفته شده است: «الفقه الفطنه؛ فقه، هوشیارى و زیرکى است». پیامبر صلىاللهعلیهوآله درباره ابن عباس چنین دعا فرموده است: «اللهم علمه فى الدین و فقهه فى التأویل؛[5] خداوندا! او را عالم در دین و فقیه در تأویل قرار بده». در اصطلاح مشهور فقها، هم فقه عبارت است از: «علم به احکام فرعى شرعى، از روى دلایل تفصیلى آنها».[6]
2. تعریف اصطلاحى فقه مقارن
براى فقه مقارن، تعریفهاى متعددى بیان شده است که از نظر سعه و ضیق قلمرو فقه مقارن، با یکدیگر تفاوت دارد. در اینجا به ذکر چهار تعریف اکتفا مىکنیم:
1. الفقه المقارن هو جمع الآراء المختلفة فى المسائل الفقهیة على صعید واحد دون اجراء موازنة فیها؛ فقه مقارن عبارت است از گردآورىِ دیدگاههاى مختلف در مباحث فقهى در یک موضوع، بى آنکه مقایسهاى میان آنها صورت گیرد.
2. هو جمع الآراء المختلفة و تقسیمها و الموازنة بینها بالتماس ادلتها و ترجیح بعضها على بعض؛[7]
فقه مقارن، جمعآورى دیدگاههاى مختلف و تقسیم آنها و ایجاد مقایسه میان آنهاست، بدین صورت که ادله هر یک بررسى و بعضى از نظرات بر نظرات دیگر ترجیح داده شود.
3. نوع خاص من دراسة الفقه و یراد به العلم بالاحکام الشرعیة فى المختلف الابواب من حیث معرفة آراء الائمة و الفقهاء و العلماء و مذاهبهم المتفقة او المختلفة فیها مع بیان ادلتهم و قواعد هم الاصولیة و جهات نظر هم التى کانت منشأ هذا الاختلاف مع سبر هذه الادلة و موازنة بعضها ببعض و اختیار اقربها الى الحق و اولاها بالقبول؛[8] فقه مقارن، نوع ویژهاى از بررسىهاى فقهى است که مراد از آن، علم به احکام شرعى در ابواب مختلف است، از نظر شناخت نظرات ائمه و فقها و مذاهب مورد اتفاق و اختلاف آنان، همراه با بیان دلایل و قواعد اصولى و جهتهاى نظرات آنها که منشأ اختلاف شده است؛ البته با بیان ادله و مقایسه آنها و انتخاب قولى که به حق نزدیکتر است.
4. فالفقه المقارن مصطلح حدیث یقصد به الموازنة بین آراء الفقها و بیان اسباب الاختلاف فیها و درجة کل منها من القوة و الصحة؛[9] فقه مقارن، اصطلاح جدیدى است که مقصود از آن، مقایسه میان دیدگاههاى فقیهان و بیان ریشه اختلاف میان آنها و درجه قوّت و ضعف هر یک از آنهاست.
جمعبندى
از این تعریفها به دست مىآید که برخى تعاریف، ناظر به صرف گردآورى اقوال فقهاست؛ در حالى که تعاریف دیگر، مقایسه و بررسى ادله دو طرف را در تعریف فقه مقارن لازم مىداند. البته از میان آنها، تعریف سوم از همه جامعتر به نظر مىرسد؛ زیرا هم به نقاط اشتراک و افتراق در اقوال اشاره نموده و هم به ادله و قواعد آنها و از سوى دیگر منشأ اختلاف میان اقوال و انتخاب قول برتر را نیز بیان نموده است در حالى تعاریف دیگر هر یک به برخى از این ویژگىها اشاره کردهاند.
3. موضوع فقه مقارن
همانگونه که آخوند خراسانى تعریف کرده، مقصود از موضوع، «هو کل ما یبحث فیه عن عوارضه الذاتیة» است. عوارض ذاتى در مقابل عوارض غریب قرار مىگیرد. مقصود از عوارض ذاتى، محمولاتى است که یا ملازم و یا مساوى با محمول باشد، ولى عوارض و محمولاتى که با آن مباین باشد، از عوارض غریب به شمار مىآید.
با این توضیح، براساس تعاریف بالا، موضوع فقه مقارن تفاوت مىکند. طبق برخى از تعاریف، موضوع آن آراى مجتهدان در مسایل فقهى است و طبق تعاریف دیگر، آراى مجتهدان در مسایل فقهى، از نظر مقایسه با یکدیگر و ترجیح برخى بر برخى دیگر مىباشد.
4. فرق فقه مذهبى و فقه مقارن
در هر مذهبى از مذاهب اسلامى، علم فقه خاص به آن مکتب وجود دارد و حتى میان مجتهدان در آن مذهب نیز اختلافهایى دیده مىشود. به علم فقهى که در یک مذهب تدوین مىشود و به بررسى آراى مجتهدان آن مذهب مىپردازد، فقه مذهبى گفته مىشود؛ مانند کتاب مختلف الشیعه که علامه حلى، تمام اختلافات فقهى تا عصر خویش را در آن جمعآورى کرده است.
فقه مذهبى با فقه مقارن تفاوت دارد؛ زیرا در فقه مقارن، آراى مجتهدان مذاهب مختلف جمعآورى و مقایسه مىشود، ولى در فقه مذهبى، دیدگاههاى مجتهدان یک مذهب به خصوص، گردآورى و مورد بررسى قرار مىگیرد. پس فقه مذهبى، به اختلافات درونى مذهب مىپردازد، ولى فقه مقارن، به اختلافات بیرونى مذهب نظر دارد. تفاوت اختلافات درونمذهبى با اختلاف برونمذهبى هم، به پاىبندى مجتهدان به یکسرى اصول مسلّم و مورد قبول مذهب برمىگردد. مثلاً علماى حنفىمذهب، در فقه حنفى با یکدیگر اختلافاتى دارند، ولى همگى در یکسرى اصول و قواعد کلى مشترکاند؛ مانند اینکه همگى قیاس را معتبر یا اقوال صحابه را صحیح مىدانند؛ این در حالى است که مثلاً فقهاى شیعه، این دو اصل را بىاعتبار مىدانند.
1/4. دیدگاههاى صاحب نظران
برخى از محققان، تفاوت فقه مذهبى و فقه مقارن را چنین گفتهاند:
فموضوع علم الفقه ـ فیما نرى ـ هو نفس الاحکام الشرعیة اوالوظائف العلمیة من حیث التماسها من ادلتها و هذا موضوعه آراء المجتهدین فیها من حیث الموازنة و التقییم و من هذا الاختلاف فى طبیعة الموضوع نشأ بینهما فارق منهجى فالفقیه غیر ملزم بعرض الآراء الاخرى و مناقشتها و انما یکتفى بعرض ادلته الخاصة التى التمس منها الحکم بخلاف المقارن و الخلافى فهما ملزمان باستعراض مختلف الآراء و الادلة و اعطاء الرأى فیها فالفارق بینهما اذن فارق جذرى و ان تشابها فى طبیعة البحوث؛[10]
موضوع علم فقه (در نظر ما)، همان احکام شرعى یا وظایف عملى است، از آن جهت که آنها از دلایلشان به دست مىآیند؛ ولى موضوع فقه مقارن، دیدگاههاى مجتهدان از جهت مقایسه و ارزیابى است. از این اختلاف در طبیعت موضوع، تفاوت روشى هم بین آنها به وجود آمده است؛ زیرا فقیه، خود را ملزم به بیان دیدگاههاى دیگران و ارزیابى آنها نمىبیند و صرفاً به بیان ادله خویش که حکم از آنها به دست مىآید، اکتفا مىنماید؛ در حالى که فقیه مقارن و خلافى، خود را ملزم به طرح آرا و ادله و نظر در آنها مىداند. پس تفاوت میان فقه مقارن و مذهبى، تفاوت ریشهاى است، هر چند در طبیعت بحث تشابههایى با یکدیگر داشته باشند.
پس رتبه علم فقه، بر علم فقه مقارن مقدم است؛ زیرا علم فقه، به دنبال کشف احکام شرعى یا وظایف عملى است، در صورتى فقیه در علم فقه مقارن، پس از استنباط حکم، به موازنه و ترجیح حکم مذهب خود با دیگر آراى مجتهدان مذاهب دیگر مىپردازد و تاریخ هم شاهد و مؤیّد این مطلب است که علم خلاف، بعد از علم فقه پدید آمد.
یکى از علماى اهلسنّت چنین مىگوید:
فالفقه المذهبى طوعاً لتعریف المذهب هو الفقه الذى یعبّر عن منحى مذهب من المذاهب الفقهیه المعروفة فیدرس المسائل و الفروع وفقاً لاصول ذلک المذهب فى الاجتهاد دون التعرض غالباً لآراء الفقهاء من مختلف المذاهب و قد عرفت الحیاة الفقهیه للفقه المذهبى قبل الفقه المقارن فالمقارنة بین الآراء لا تکون الاّ بعد صدورها؛[11]
با عنایت به تعریف مذهب، فقه مذهبى عبارت است از فقهى که بیانگر روش مذهبى از مذاهب فقهىِ معروف است و در آن، مسایل و فروع، مطابق اصول آن مذهب در اجتهاد بررسى مىشود، بدون آنکه متعرض آراى فقهاى مذاهب دیگر شوند. نیز گفته شد که حیات فقهىِ فقه مذهبى، پیش از فقه مقارن تکوّن یافت؛ زیرا مقارنه و مقایسه میان آرا، تنها بعد از صدور آرا میسّر خواهد بود.
5. فواید فقه مقارن
براى فقه مقارن، فواید و ثمراتى ذکر شده که تنها به ذکر چند مورد اکتفا مىشود:
1. تلاش براى رسیدن به عمق فقه اسلامى، از آسانترین و سالمترین راهها که این کار، معمولاً پس از بررسى دیدگاههاى مختلف به دست مىآید؛
2. استفاده از نتایج فکرى دیگران در عرصههاى فقه و اصول؛
3. رشد روحیه علمى میان محققان و دورى از تعصب و گرایشهاى نفسانى در ساحت بحث علمى؛
4. تقریب و نزدیک کردن دیدگاههاى فقه و دین اسلام بادیگر قوانین موضوعه در مسایل فقهى و کمکردن عوامل موجب اختلاف، که مهمترین آنها جهل علما به مذاهب دیگر است؛[12]
5. شناخت نواحى اتفاق و اختلاف میان فقها و نیز شناخت منشأ اختلاف آنها؛
6. درک مسلک و شیوه ائمه مذهب در استنباط و اجتهاد؛
7. تأثیر مقارنه و مقایسه در پیدایش ملکه فقاهت.[13]
نووى شافعى، در مورد آثار و فواید فقه تطبیقى مىگوید:
واعلم انّ معرفة مذاهب السلف بأدلتها من اهم ما یحتاج الیه لانّ اختلافهم فى الفروع رحمة و بذکر مذاهبهم بأدلتها یعرف المتمکّن المذاهب على وجهها و الراجح من المرجوح و یتّضح له و لغیره المشکلات و تظهر له الفوائد النفسیات و یدرّب الناظر فیها بالسؤال و الجواب و یتفتح ذهنه و یتمیّز عند ذوى البصائر و الالباب ویعرف الاحادیث الصحیحه من الضعیفة و الدلائل الراجحة من المرجوحه و یقوم بالجمع بین الاحادیث المتعارضات و المعمول بظاهرها من المؤولات و لا یشکل علیه الاّ افراد من النادر؛[14]
گاهى به ذهن مىآید با توجه به اینکه همه فقها داراى یک دین و یک پیامبر هستند و براى استنباط احکام، از منابعى مشخص استفاده مىکنند، چرا در مباحث فقهى با یکدیگر اختلافنظر دارند؟ چه علل و عواملى موجب تعدد و تکثر فتاوا و بروز نظریات متنوع فقهى شده است؟ آیا مىتوان اختلاف موجود را به همراه علل پدید آورنده آن شناخت و اختلافات را رفع یا به حداقل رساند؟
پاسخ آنکه اصل اختلاف فکرى و عقیدتى میان مردم، امرى طبیعى مىنماید؛ چنانکه قرآن کریم مىفرماید: «و لو شاء ربک لجعل الناس امة واحدة و لا یزالون مختلفین الاّ من رحم ربک و لذلک خلقهم»؛[15] «اگر پروردگار تو مىخواست، قطعاً همه مردم را امت واحدى قرار مىداد، در حالى که پیوسته در اختلافاند؛ مگر کسانى که پروردگار تو به آنان رحم کرده و براى همین آنان را آفریده است».
اختلاف فقهى در میان فقهاى مذاهب از یکسو و فقهاى یک مذهب از سوى دیگر، امرى معقول و طبیعى است؛ زیرا احکام دین در یک تقسیمبندى، به احکام قطعى و احکام ظنى تقسیم مىشوند. در قطعیات که اختلاف معقول نیست، ولى در مسایل ظنى و غیر بدیهى، چون پاى اجتهاد به میان مىآید، اختلاف برداشت از متون دینى، امرى دور از انتظار به نظر نمىرسد؛ زیرا عقول بشرى در برداشت و فهم نصوص و متون دینى، به یکگونه نمىاندیشد؛ هر چند حق در میان آنها واحد است و با معیارهاى مشخص و معقول، مىتوان به فهم حقیقت نزدیک شد، ولى نکتهمهم، ریشهیابىِ فهم وادراک علل وعوامل اختلاف افکار میانفقهاست.
یافتن اسباب و علل اختلاف فقها در فتاوا و دیدگاههاى فقهى، سابقه دیرینهاى دارد. نخستین کسى که در خصوص اسباب اختلاف فقهى فقها کتاب نوشت، ابو محمد عبداللّه بن محمد بن السید البطلمیوسى (444 ـ 521) بود. وى کتابى به نام الانصاف فى التنبیه على الاسباب التى او حببت الاختلاف بین المسلمین فى آرائهم به نگارش درآورد.[16] پس از او، ابن رشد (م 595) اسباب اختلاف را به شش گزینه ارجاع داد، ولى در یک دید کلى و کلان، همه آنها به اختلاف در سنّت برمىگشت. ابن رشد در اینباره مىگوید:
اما اسباب اختلاف شش مورد است.
1. تردد الفاظ (عام و یا خاص، دلیل خطاب)؛
2. اشتراک در الفاظ مفرد یا مرکب؛
3. اختلاف اعراب؛
4. تردد لفظ بین حمل آن بر حقیقت یا مجاز؛
5. تردد لفظ بین مطلق و مقیّد؛
6. تعارض در دو چیز.[17]
بعد از او، ابن تیمیّه در کتاب رفع الملام عن الائمة الاعلام، آن اختلافات را به سه مورد برگرداند:
1. عدم اعتقاد مجتهد به اینکه حدیث از پیامبر صادر شده است؛
2. اعتقاد نداشتن او به اینکه آن مسأله از این قول اراده شده باشد؛
3. اعتقاد داشتن مجتهد به نسخ آن حکم.
آنگاه او بر این سه عامل، ده مورد فرعى را متفرّع نموده که همگى به اسباب اختلاف در سنّت برمىگردد.
فقها در تبیین و تشریح اسباب اختلاف فقهى، دستهبندىهاى متعددى را بیان کردهاند و تفاوت اساسى میان آنها، در ملاک و معیارى است که براى تقسیمبندى اسباب اختلاف در نظر گرفتهاند. البته براى تحقیق جامع و دقیق در این مسأله، باید تاریخ فقه و فقها را بررسى کرد و در طول تاریخ، موارد اختلاف فقهى میان فقها را در ادوار مختلف پژوهشى کرد تا بتوان به ملاکهاى واقعى اختلاف پىبرد. ناگفته نماند که اختلافهاى فقهى در هردورهاى، داراى اسباب وعلل مخصوصى بوده است، بهطورى که ارایه کلى اسباب اختلاف، از دقت تاریخى آن خواهد کاست. اما به هرحال، دیدگاههایى در این خصوص وجود دارد که به چند مورد اشاره مىشود:
الف) دیدگاه اول
دکتر زحیلى، در کتاب الفقه الاسلامى و ادلته مهمترین اسباب اختلاف فقها در دلایل ظنى را، به شش سبب ارجاع داده که به شرح ذیل است:
1. اختلاف در معانى الفاظ عربى
این اختلاف، خود ناشى از عللى است و آن عبارت است از: اجمال لفظ؛ اشتراک لفظ؛ تردد لفظ بین اراده عموم و خصوص، تردد بین حقیقت و مجاز یا تردید بین مطلق و مقید؛ و اختلاف در اعراب.
اشتراک در لفظ مفرد: مثل لفظ قرء که مردّد بین پاکى و حیض است و لفظ امر که مردد بین وجوب و استحباب مىباشد. اشتراک در لفظ مرکب مثل: «الاّ الذین تابوا» که احتمال رجوع به فاسق دارد، و البته احتمال دارد به فاسق و شاهد، هر دو برگردد.
2. اختلاف در روایت
این قسم هشت سبب فرعى دارد؛ مثلاً حدیث به یک فقیه رسیده، ولى به فقیه دیگر نرسیده است؛ یا طریق یکى ضعیف و طریق دیگرى قوى باشد؛ یا طریق هر دو مورد اتفاق است، ولى در عمل به روایت، یکى شروطى قائل است که دیگرى قائل نیست، مثل حدیث مرسل.
3. اختلاف در مصادر
مانند اختلاف در استحسان، مصالح مرسله، قول صحابى و... .
4. اختلاف در قاعده اصولى
مثلاً برخى مفهوم، یا عام مورد تخصیص را حجت نمىدانند، ولى برخى آنها را حجت مىدانند.
5. اجتهاد به قیاس
وسیعترین باب اختلاف از اینجا سرچشمه گرفته است. برخى در اصل قیاس اختلاف دارند و برخى دیگر در شروط، و شروط علت و مسالک آن.
6. تعارض و ترجیح بین ادله
این مورد هم موجب اختلافات بسیارى شده و شامل جمع و تأویل هم مىشود. تعارض، یا بین نصوص است یا بین قیاسها، و تعارض در سنّت، یا در اقوال است و یا در افعال یا در تقریرها و گاهى اختلاف به دلیل وصف عمل پیامبر است که این یا به خاطر سیاست بوده یا به خاطر شریعت.[18]
ب) دیدگاه دوم
دکتر عبدالفتاح کبّاره، دستهبندى دیگرى بیان کرده که به قرار ذیل مىباشد:
1. اختلاف در دایره نصوص شرعى: کتاب (در قرائات، اختلاف سبب اشکال، در فهم نص و تفسیر آن) و سنّت؛
2. اختلاف در ما لا نص فیه؛[19]
1/2. عدم اطلاع بر حدیث؛
2/2. شک در ثبوت حدیث؛
3/2. احتجاج به مرسل؛
4/2. مسالک امت در عمل به خبر واحد؛
5/2. تعارض ظاهرى بین ادله؛
6/2. تخصیص عموم قرآن به سنّت.[20]
7. علوم مقدماتى فقه مقارن
فقه مقارن، مانند فقه مذهبى، به علوم مقدماتى احتیاج دارد؛ زیرا فقه مقارن، افزون بر نیازهاى عمومىِ فقه به علومى مانند ادبیات عرب، حدیث، رجال و اصول به شیوه تطبیقى، به مباحثى همچون علم مناظره و جَدَل نیازمند است تا فقیه بتواند از فقه مذهب خویش به طور شایسته دفاع کرده، با مخالفان مقابله علمى کند.
یکى از نویسندگان معاصر در این خصوص مىگوید:
صاحب این علم، به علوم متعددى نیازمند است که اساس آنها، علم اصول، منطق و علم بحث و مناظره است.[21]... فقیه مقارن، باید قواعدى را که زمینهساز استنباط احکام مىگردد، بشناسد، همانطور که مجتهد بدانها نیازمند است؛ مگر آنکه مجتهد براى استنباط به آنها نیازمند است، ولى صاحب علم خلاف، براى حفظ مسایل استنباط شده از انهدام، به اصول احتیاج دارد.[22]
8. تاریخچه فقه مقارن
علم خلاف و فقه مقارن، از دیرباز مورد توجه فقها بوده و در دورههاى مختلف، تحولات و تطوراتى به خود دیده است. از اینرو، شناخت این ادوار و تحولات در فقه مقارن، بسیار ضرورى مىنماید. البته مىبایست توجه داشت که سیر تاریخى فقه مقارن، در شیعه و اهلسنّت یکسان نبوده و در هر یک، علل و عواملى متنوعى در روند تکاملى آنها حاکم بوده است. از این روى، لازم است تاریخچه فقه مقارن شیعه و سنى به طور جداگانه مورد بررسى قرار گیرد.
الف) سیر تحول فقه مقارن در اهلسنّت
مرحله اول: پیدایش
فقه مقارن در ابتداى پیدایش، به عنوان دفاع از مذهب یا مدرسه و مکتب خاصى که فقیه بدان وابسته بود، پدیدار گشت و در آن روزگار شامل تمامى ابواب فقهى نمىشد. ابو یوسف، شاگرد بزرگ ابو حنیفه کتابى را در ردّ بر سیر اوزاعى تدوین کرد و محمد بن حسین شیبانى در پیکار با اندیشههاى اهل مدینه، کتابى تحت عنوان الحجة على اهل المدینه به نگارش درآورد. او در این کتاب، به خوبى توانست آرا و دیدگاههاى دو مکتب عراق و مدینه را به طور تطبیقى و مقایسهاى نشان دهد.
ابن خلدون مىگوید:
در عصر شکلگیرى مذاهب، مناظراتى میان پیروان مذاهب براى تصحیح مذهب خویش شکل گرفت. هر یک از آنان براى صحت مذهبى که از آن تقلید مىکردند، استدلال مىکردند و این مناظرات، در مسایل شریعت و تمام ابواب فقه جریان پیدا کرد. گاهى اختلاف میان شافعى و مالک بود و ابو حنیفه موافق یکى از آنها بود، و گاهى بالعکس و در این مناظرات، دلایل ائمه چهارگانه بیان مىشد و این صنف علم شکل گرفت که به خلافیات موسوم شد... .[23]
مرحله دوم: رشد و تکامل
بعدها این فقه گسترش یافت و تمامى ابواب فقه را در برگرفت. در این مرحله، دیگر حالت دفاعى نداشت؛ بلکه منهج و شیوه آنها، گردآورى اقوال و دیدگاهها، بدون جهتگیرى و ترجیح یک قول بود. محمد جریر طبرى، نخستین کسى است که در فقه مقارن، بر این شیوه و منهج کتاب نوشت. او کتاب اختلاف الفقهاء را به رشته تحریر درآورد.
در قرن چهارم که باب اجتهاد بسته شد، علما سه کار عمده بر عهده داشتند: 1. تعلیل احکام و جستجوى دلایل احکام و فتوایى که ائمه مذاهب صادر کرده بودند؛ 2. ترجیح اقوال، آنجا که در میان یک مذهب، آراى متعددى وجود داشت یا میان امام مذهب و شاگردانش، اختلافى مطرح بود، علما در تلاش بودند تا قول قوىتر را همراه با دلایلش شناسایى کنند؛ 3. انتصار مذهب، فقهاى آن دوره، براى استقرار و استحکام مذهب نوپاى خود، دو کار اساسى انجام دادند: یکى نوشتن کتابهاى مناقب و فضایل در شرح فضیلتهاى حقیقى یا ساختگى امامان مذاهب، و دیگرى تتبع و تفحص از مواضح خلاف میان مذاهب گوناگون فقهى، که این کار بستر مناسبى را براى گسترش مباحث فقه مقارن و خلافى فراهم آورد.[24]
مرحله سوم: توسعه قلمرو
در قرن ششم، ابن رشد (م 595) کتاب بدایة المجتهد و نهایة المقتصد را با همان سبک طبرى نوشت و آرا و دیدگاههایى را بدون ترجیح گردآورى کرد و اسباب اختلاف فقهى میان فقها را آشکار نمود. البته پس از مدتى، این سبک کار فقه مقارن تعدیل شد و عمدتاً به ارایه دیدگاههاى یک مکتب اکتفا گردید و تنها در برخى موارد، به جهت ضرورت، به اقوال مذاهب دیگر استناد مىشد. نمود چنین روشى در کتاب المغنى ابن قدامه (م 620) دیده مىشود.
در قرن نهم هجرى، فقها عمدتاً به موارد اختلافى میان علماى یک مذهب پرداختند. این اختلافات فقهى، گاهى میان صاحب مذهب و شاگردانش بود و گاه میان خود شاگردان و اصحاب آن مذهب. در واقع هدف اصلى آنان، تعیین رأى راجح در هر مسألهاى بود؛ زیرا دستیابى به رأى راجح، به ویژه براى امر قضا و افتا ضرورت داشت. کتاب ردّالمحتار ابن عابدین، تلاشى براى این کار بود. او در مقدمه کتابش چنین گفته است: همت خود را مصروف یافتن رأى قوىتر و تعیین راجح از مرجوح کردهام.
در عصر جدید، فقه مقارن رشد بیشترى یافته است، به گونهاى که آراى مذاهب مختلف را بدون تعصب مورد مقایسه و تطبیق قرار مىدهد و از سوى دیگر، قوانین وضعى به شیوه مقارن با فقه مورد بحث قرار مىگیرد. براى نمونه، کتاب التشریع الجنایى فى الاسلام مقارناً بالتشریع الوضعى، نوشته عبدالقادر عودة و همچنین موسوعههایى براى گردآورى آرا و دیدگاههاى مذاهب فقهى تدوین شده است؛ مانند موسوعه جمال عبدالناصر.
ب) تطوّر فقه مقارن در شیعه
دوره اول: پیدایش
دیدگاههاى تطبیقى و توجه به افکار مختلف در یک مسأله، یکى از توصیههاى مهم اهلبیت علیهمالسلام به شمار مىرود. حضرت على علیهالسلام مىفرماید: «من استقبل وجوه الآراء عرف مواقع الخطاء؛ هر کس به استقبال دیدگاههاى مختلف برود، جایگاههاى خطا را خواهد شناخت».[25] نیز در جاى دیگرى فرموده است: «اضمم آراء الرجال بعضها الى بعض ثم اختر اقربها الى الصواب و أبعدها عن الارتیاب؛[26] نظرات انسانها را به یکدیگر ضمیمه کن، آنگاه آن نظرى را که به حقیقت نزدیکتر و از تردید دورتر باشد، انتخاب نما».
نخستین جرقههاى فقه مقارن و به عبارت دیگر، تطبیق روش تطبیقى در عرصه فقه، در کلمات امام سجاد علیهالسلامدیده مىشود. زُهرى، یکى از علماء و مجتهدان اهلسنّت که رابطه بسیار نزدیکى با امام سجاد علیهالسلام داشت و هرگاه نام آن حضرت را مىشنید، اشک در چشمانش حدقه مىزد. مىگوید: روزى بر على بن حسین علیهالسلام داخل شدیم، او سؤال کرد: اى زهرى! امروز چه کار کردید؟ در پاسخ گفتم: در مورد روزه بحث مىکردیم و رأى من و اصحابم بر این مستقر شد که تنها روزه ماه رمضان واجب است. امام فرمود: اى زهرى! چنین نیست که مىگویید، روزه، چهل صورت دارد که ده تا از آنها واجب است، مانند روزه ماه رمضان و ده تا از آنها حرام و چهارده تا از آنها تخییرى است و روزه نذر و روزه اعتکاف واجب است. زهرى گوید: اى فرزند رسول خدا! آنها را براى من تفسیر کن. حضرت براى او به طور مفصل آنها را تبیین کرد، ولى در مورد، به صورت تطبیقى و مقارن بحث نمود: «اما صوم المریض و صوم المسافر فانّ العامة اختلفت فیه فقال بعضهم: یصوم و قال قوم منهم لا یصوم و قال قول منهم: ان شاء صام و ان شاء افطر. اما نحن فنقول: یفطر فى الحالین جمیعاً فان صام فى السفر و المرض فعلیه القضاء قال اللّه تعالى عزوجل: «فعدّه من ایّام اُخر».(بقره: 183)[27]
در عصر امام صادق علیهالسلام که مذاهب فقهى رواج زیادى یافته بود، بستر مناسبى براى مباحث خلافى پدید آمد و آن حضرت نیز از این شیوه بهره فراوانى گرفت و مثلاً در ذیل یکى از این روایات که در خصوص مسأله عبدى که آزاد شده، ولى دَینى بر عهده اوست، به شیوه مقارن آن را بررسى کرده است:
علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، و محمد بن إسماعیل، عن الفضل بن شاذان، و أبو علی الأشعریّ، عن محمد بن عبدالجبّار، عن صفوان، و ابن أبی عمیر، عن عبدالرَّحمن بن الحجّاج قال: سألتی أبو عبداللّه علیهالسلام هل یختلف ابن أبی لیلى و ابن شبرمة؟ فقلت: بلغنی أنَّه مات مولى لعیسى بن موسى و ترک علیه دیناً کثیراً و ترک ممالیک یحیط دینه بأثمانهم فأعتقهم عند الموت فسألهما عیسى بن موسى عن ذلک فقال ابن شبرمة: أرى أن یستسعیهم فی قیمتهم فیدفعها إلى الغرماء فإنَّه قد أعتقهم عند موته، و قال ابن أبی لیلى: أرى أن أبیعهم و أدفع أثمانهم إلى الغرماء فإنَّه لیس له أن یعتقهم عند موته و علیه دین یحیط بهم، و هذا أهل الحجاز الیوم یعتق الرجل عبده و علیه دین کثیر فلا یجیزون عتقه إذا کان علیه دین کثیر، فرفع ابن شبرمة یده إلى السماء فقال: سبحان اللّه یا ابن أبی لیلى متى قلت بهذا القول؟ و اللّه ما قلته إلاّ طلب خلافی، فقال أبو عبداللّه علیهالسلام: فعن رأی أیّهما صدر؟ قال: قلت: بلغنی أنَّه أخذ برأی ابن أبی لیلى و کان له فی ذلک هوى فباعهم و قضى دینه قال: فمع أیّها من قبلکم؟ قلت له: مع ابن شبرمة و قد رجع ابن أبی لیلى إلى رأی ابن شبرمة بعد ذلک، فقال: أمَّا و اللّه إنَّ الحق لفی الذی قال ابن أبی لیلى و إن کان قد رجع عنه، فقلت له: هذا ینکسر عندهم فی القیاس، فقال: هات قایسنی، فقلت: أنا أقایسک؟ فقال: لتقولنَّ بأشدّ ما یدخل فیه من القیاس... .[28]
منصور دوانیقى که از مرجعیت علمى امام صادق علیهالسلام نگران بود، در فکر چارهاندیشى برآمد و به ابوحنیفه گفت که مردم شیفته جعفر بن محمد علیهالسلام شدهاند. از اینرو، جلسه مناظرهاى براى آن دو تشکیل داد و ابوحنیفه نیز چهل سؤال مشکل فقهى آماده ساخت و در روز مناظره، آنها را از امام پرسید. در هر مسألهاى که از او سؤال مىشد، چنین پاسخ مىداد: أنتم تقولون کذا و کذا اهل المدینة یقولون کذا و نحن (یرید اهلالبیت) نقول کذا و کذا فربما تابعنا و ربما تابع اهل المدینة و ربما خالفنا معاً. پس از اینکه امام با شایستگى تمام به همگى پاسخ داد، ابو حنیفه گفت: ان اعلم الناس اعلمهم بآرائهم... .[29]
دوره دوم: تدوین
در این دوره، فقه مقارن در شیعه تدوین یافت و براى نخستینبار، شیخ مفید (م 403) به درخواست شاگردش سیدمرتضى کتاب الاعلام را در فقه مقارن نوشت. او در این کتاب، احکام فقهى را که شیعه بالاتفاق قبول دارند و اهلسنّت بالاتفاق منکر آنها هستند، جمعآورى کرده است. هدف شیخ مفید از تدوین الاعلام مرزشناسى و تمایز دو مکتب تشیع و تسنن، در مباحث فقهى بوده است.
پس از او، سید مرتضى (م 436) کتاب الانتصار را تدوین کرد. او در این کتاب کوشید تا نشان دهد در بسیارى از احکام فقهى که شیعه به آنها اعتقاد دارد، برخى از مذاهب دیگر اهلسنّت نیز همرأى با شیعه هستند. بدین ترتیب، شیعه در مقابل اجماع قرار ندارد. در پارهاى از موارد هم، شیعه نظر خاص و ویژهاى داشته است.
سید مرتضى علاوه بر تبیین مسایل فقه مقارن، به روششناسى آن نیز پرداخت. او دریافته بود که فقه مقارن نیز مانند فقه، به قواعد و شیوه ویژهاى نیاز دارد، از اینروى رسالهاى را به نام مناظرة الخصوم و کیفیة الاستدلال علیهم تدوین کرد و در آن، شیوه ورود و خروج در مباحث فقه مقارن و کیفیت استدلال بر آنها و دفاع از فروع فقهى را به طور روشن مطرح کرد. البته سید مرتضى، در کتاب الذریعه الى اصول الشریعه نیز، مبانى فقه مقارن را تحکیم بخشیده و به طور مفصل، قیاس و اجماع اهل مدینه... را نقد کرده بود.
دوره سوم: رشد و تکامل
فقه مقارن در زمان علامه حلى (م 726) وارد مرحله جدیدى شد. او کتاب تذکرة الفقهاء را تدوین کرد و افزون بر تبیین دیدگاههاى مذاهب و نقد و ترجیح مذهب شیعه، به فروع و احکام جزئىترى اشاره نمود که در کتابهاى گذشته یافت نمىشد. او سبک بدیعى را به یادگار گذاشت، علامه کتاب دیگرى به نام منتهى المطلب نوشت و در آن نیز با شیوهاى تطبیقى، به بررسى احکام فقهى پرداخت، شهید اول کتاب تذکرة الفقهاء را نزد سیدعمیدالدین ابن ابى الفوارس در کربلا آموزش دید و بدین ترتیب فقه مقارن، جنبه تدریسى و آموزشى در حوزههاى شیعى پیدا کرد.[30]
در این دوره، شهید اول نیز همان شیوه علامه را دنبال کرد و در کتاب القواعد و الفوائد، قواعد فقهى و اصولى و ادبى را به شیوهاى مقارن به بحث گذاشت و در واقع این دوره، دوره اوج فقه مقارن در شیعه به شمار مىآید.
دوره چهارم: افول و رکود
پس از علامه، برخى شاگردان او کمکم از ذکر اقوال دیگر مذاهب در کتابهاى فقهى خود اجتناب کردند. گویا ابو محمد بن ابىطالب یوسفى آبى، نگارنده کتاب کشف الرموز، یکى از نخستین کسانى بود که دست از این روش کشید و از نقل آرا و استدلالهاى فقهاى سنى در کتاب خود خوددارى ورزید. شاگردان علامه، به ویژه فخرالمحققین در ایضاح الفوائد این راه را در پىگرفت و نقل فتاوا و افکار و استدلالهاى فقهاى شیعه را، جاىگزین آرا و استدلالهاى فقهاى سنى ساخت.[31] بعدها با حملات اخبارىها به رهبرى ملا امین استرآبادى، ادامه روند شیوه تطبیقى کاهش یافت؛ زیرا اخبارىها معتقد بودند که در هر مسأله، تنها باید به روایات اهلبیت علیهمالسلاممراجعه کرد و بر علامه و امثال او خرده مىگرفتند که بىجهت مباحثى را از اهلسنّت اقتباس کرده است، در حالى که با مبانى شیعه و روایات اهلبیت همخوانى ندارد.
به هرحال، بهنظر مىرسد دستکم سه عامل براى رکود فقهمقارن در ایندوره وجود دارد:
1. تحتالشعاع قرار گرفتن فقه خالص شیعى و محور شدن مباحث تطبیقى؛
2. ورود عناصر و مباحثى از مذاهب دیگر به مذهب شیعى و ایجاد بدبینى به آنها؛
3. حملات شدید اخبارىها به شیوه و روش اصولیان شیعه.
دوره پنجم:
در دوره معاصر، مرحوم آیت اللّه بروجردى فقه مقارن را وارد مرحله جدیدى کرد. او معتقد بود که براى دریافت صحیح روایات اهلبیت علیهمالسلام در زمان آنان، باید به فقه و روایات اهلسنّت توجه کافى داشت؛ چرا که در واقع فقه شیعه، ناظر بر فقه اهلسنّت است و آنجا که اهلبیت علیهمالسلامنظر دیگرى غیر از فقه اهلسنّت داشتند، دیدگاه خود را مطرح مىکردند و در غیر این صورت، با آن مخالفتى نداشتند. برخى شاگردان او همین شیوه مقارن را در بررسىهاى فقهى به کار بستند و در هنگام تدریس درس خارج، به اقوال و آراى اهلسنّت مراجعه نمودند. البته در دوران اخیر، گاهى مسایل فقهى که مناقشهبرانگیز و پیوسته مورد انتقاد و بحث اهلسنّت بودند، مورد تدوین قرار مىگرفت. براى مثال، مرحوم شرفالدین موسوى، کتاب مختصرى را در این موضوع تحت عنوان المسائل الفقهیه به نگارش درآورد و از مهمترین مسایل فقهىِ مورد بحث و اختلاف، به شیوه علمى و اجتهادى بحث کرد.
سرانجام آیت اللّه جناتى با نوشتن یک دوره مسایل فقه مقارن به طور استدلالى تحت عنوان دروس فى الفقه المقارن، مباحث تطبیقى را در مباحث فقهى رونق جدیدى بخشید. البته به رغم اهمیت این رشته علمى، هنوز چنین ماده درسى در حوزههاى علمیه جایگاهى پیدا نکرده است و امید مىرود در آینده نزدیک و با بالندگى رشته مذاهب اسلامى، اینگونه علوم تطبیقى، سامان شایستهاى یابد.
9. اصول و روش مقارنه
ورود در هر بحث، مستلزم شناخت صحیح روش و اصول کلى حاکم بر آن مىباشد؛ چرا که هر مسأله علمى، از دو قسمت تشکیل شده است: یکى محتوا و دیگرى روش تحقیق و بررسى آن. هر چند هدف، رسیدن به محتواى گزاره و مسأله علمى است، ولى غفلت از شناخت و به کارگیرى صحیح و منطقى روش، مىتواند نتایج زیانبارى به همراه داشته باشد.
هر مذهبى براى به کار بردن برخى مباحث خویش، گاه از اصطلاحات ویژهاى استفاده مىکند. براى مباحث فقه تطبیقى هم، باید از آنها اطلاع عمیق پیدا کرد؛ مثل «شرط الشیخین»، «صاحبین» و... . گاهى برخى اصطلاحات در دو مذهب، دو معناى متفاوت و متناقض مىدهد و آنها که از این دو معنا اطلاع نداشته باشند، در دریافت مطالب به خطا مىافتند.[32]
10. کتابشناسى فقه مقارن
در طول تاریخ فقه، کتابهاى ارزشمندى در فقه مقارن تدوین شده که در ذیل اسامى تعدادى از آنها را ذکر مىکنیم:
الف) کتابهاى شیعه در فقه مقارن
1. الاعلام فیما اتفقت علیه الامامیه من الاحکام مما اتفقت العامة على خلافهم فیه، شیخ مفید (م 413)؛
2. الانتصار، على بن الحسین، سید مرتضى علمالهدى، (م 436)؛
3. الخلاف، شیخ طوسى، (م 460)؛
4. تذکرة الفقهاء، حسن بن یوسف بن مطهر حلّى، (م 726)؛
5. منتهى المطلب فى تحقیق المذهب، حسن بن یوسف بن مطهر حلّى، (م 726)؛
6. الفقه على المذاهب الخمسة، محمدجواد مغنیه؛
7. دروس فى الفقه المقارن، محمد ابراهیم جنّاتى (معاصر)؛
8. المسائل الفقهیه، شرفالدین موسوى؛
9. الاعتصام بالکتاب و السنة، جعفر سبحانى (معاصر)؛
10. دراسات فقهیة فى مسایل خلافیه، نجمالدین طبسى (معاصر)؛
11. الفقه على المذاهب الاربعة و مذهب اهل البیت علیهمالسلام، سید محمد غروى و یاسر مازح (معاصر)؛
ب) کتابهاى اهلسنّت در فقه مقارن
1. اختلاف الفقهاء، ابوجعفر محمد بن جریر طبرى (م 310)؛
2. اختلاف الفقهاء، ابوجعفر طحاوى، (م 321)؛
3. التجرید، قدورى حنفى (428)؛
4. تأسیس النظر، ابو زید دبوسى (م 430)؛
5. الخلافیات، بیهقى شافعى (م 458)؛
6. الافصاح عن معانى الصحاح، یحیى بن محمد بن هبیره الدورى (م 560)؛
7. الوسائل فى فروق المسائل، ابن جماعة شافعى (480)؛
8. مختصر الکفایة، عبدرى شافعى (م 493)؛
9. تحفة الفقهاء، علاءالدین سمرقندى (م 539)؛
10. الردّ على سیر الاوزاعى، ابو یوسف (م 182)؛
11. الحجة على اهل المدینه، ابو عبداللّه محمد بن الحسن الشیبانى (189)؛
12. المجموع شرح المهذب، نووى شافعى (م 676)؛
13. حلیة العلماء فى اختلاف الفقهاء، ابوبکر محمد بن احمد شاشى شافعى (م 507)؛
14. الطریقة الرضویه، رضىالدین السرخسى (م 544)؛
15. مختلف الروایة، علاءالدین محمد بن عبدالحمید حنفى (م 554)؛
16. الاشراف ع
- ۸۸/۱۲/۲۱