جرمى والدرون، (Jeremy Waldron)
ترجمه: دکتر محمد راسخ (2)
چکیده
فلسفه حق اکنون یکى از شاخههاى فربه فلسفه ارزشها گردیده است. به رغم این که تاریخچه ظهور مفهوم «حق» به معناى جدید به سده سیزدهم برمى گردد و از آن پس به تدریجبه دست متفکران، از پختگى و پیچیدگى قابل توجهى برخوردار شد. بحث تحلیلى و برهانى پیرامون این موضوع و تشخیص و تفکیک وجوه گوناگون آن، وامدار تلاشهاى موشکافانه فیلسوفان و نظریه پردازان سده بیستم مىباشد.
در این ارتباط، مقاله آقاى «جرمى والدرون» نمونهاى است از تلاشهاى فیلسوفانه در شرح و بسط پارهاى از مهمترین موضوعات فلسفه حق. وى در این نوشتار به سه موضوع بسیار مهم «مفهوم حق»، «محتواى حق» و «تئوریهاى موجه ساز حق» پرداخته است. اما در آغاز توضیحاتى هر چند کوتاه توسط مترجم، پیرامون سه بحث مقاله آمده است که عمدتا به ذکر نکاتى پرداخته شده که «والدرون» آگاهى خوانندگان از آنها را فرض مىگیرد، یا براى روشنى بحثهاى وى ضرورى به نظر مىآیند.
مقدمه
این که افراد صاحب حق اند و حقهاى مزبور محدودیت مهمى را بر آنچه که دولت مىتواند انجام دهد یا بر آنچه که مىتوان تحت عنوان مفاهیم اخلاقى دیگر انجام داد، وارد مىکنند امروزه موضع نظرى آشنایى در فلسفه سیاسى مدرن است (7) .
البته ایده مزبور در زمینههاى غیر فلسفى نیز آشناست. کشورهاى بسیارى در قوانین اساسى خود لیستى از حقوق را درج نمودهاند که براى نمونه اعلام مىدارند حکومت نبایستى به حقهاى زیر تجاوز کند: آزادى بیان شهروندان، آزادى مسافرت، روابط جنسى، آزادى دین و حق دادخواهى برابر. همچنین این اعلامیههاى حقوق، ] (BillsofRights) که حقوق مزبور را معمولا در قالب آنها مىآورند] اهمیت ایده حقوق بشر را در جامعه بین الملل منعکس مىسازند: این باور جدى که آزادیها و منافع بنیادینى وجود دارند که هر جامعه بایستى صرفنظر از سنتها، تاریخ و سطح توسعه اقتصادى، آنها را تامین کند.
بحث فلسفى پیرامون حق تا حد زیادى پاسخ به پرسش زیر است: لوازم و پیش فرضهاى رویکرد حق گرا به اخلاق سیاسى کدامند؟ اما به اندازه توجه عمومى فیلسوفان به تحلیل مفهومى - این که معناى « P داراى حق نسبتبه X است» چیست؟ - آنان همچنین در مباحثات سیاسى پیرامون اینکه در واقع چه حقهایى داریم، شرکت مىجویند. براى نمونه، آیا علاوه بر آزادیهاى مدنى، انواع حق به کمکهاى اقتصادى نیز وجود دارند (1980، ?(Shue آیا باید ادعاهاى فمینیستى [زن گرایانه] یا ادعاهاى اقلیتهاى نژادى را در قالب حق بیان کرد؟ یا این که ادعاهاى مزبور را بایستى با زبان سیاسى رادیکالترى بیان کرد، یا به زبانى که ویژگى متفاوت آنها را از دیگران درجامعه جدا مىکند (1991، ?( Williams آمادگى و تجربه پرداختن به نزاعهاى نظرى مزبور بخشى از جنبش وسیعتر بررسى امور عمومى، (public affairs) از دیدگاه فلسفى طى دو دهه اخیر مىباشد. جنبش مزبور تا حد زیادى از این درک ریشه گرفت که موضوعات مربوط به تحلیل [مفهوم حق] و موضوعات مربوط به محتواى [حق] بهم وابستهاند. و این که هیچ کدام از آندو را نمىتوان از بررسى تئوریهاى عمیقتر موجه ساز، (theories of justification) جدا ساخت. تئوریهاى یاد شده عبارتند: از نظریه کانتى، (Kantianism) ،سود - انگارى، (Utilitarianism) ،تئورى ارسطویى، ( Aristotelinaism) و قرارداد گرایى، (Contractarianism) که همگى در قلمروى فلسفه اخلاق جاى مىگیرند.
غیر ممکن است در فصلى بدین کوتاهى بر تمامى مباحثى که در سالهاى اخیر مطرح شده است، به نحو وافى پرداخت. در زیر نکات اصلى مربوط به برخى از موضوعات قابل توجه را که مطرح شدهاند، مىآورم: نخست تحلیل حق، سپس نزاع درباره انواع حقهاى واقعى، و در آخر بحث عمیقتر مبانى اخلاقى حق.
تحلیل حق
اگرچه فرمول « P حق انجام X را دارد» گاهى اوقات صرفا به این معنا بکار مىرود که « [ P تکلیفى به عدم انجام X ندارد، با این حال کاربرد اصلى آن براى طرح ادعاهاى زیر است:
1- دیگران تکلیف دارند تا P را از انجام X باز ندارند.
2- هدف تکلیف مزبور ارتقاء یا حمایت از برخى از منافع « [ P مىباشد.
3- هرچند « [ P از انجام X نفع شخصى مىبرد، ولى نبایستى در اجرا و اصرار بر تکلیف پیش گفته هیچ خجلتى را احساس کند.
عناصر بالا با هم مبین این معنایند که حق ادعایى مشروع است که فرد مىتواند بر علیه دیگران داشته باشد.
پارهاى از منتقدین (مانند: 1991 ، (Glendon استدلال نمودهاند که حق به معناى مذکور، خودخواهانهتر از آن است که بتواند بنیان استوارى براى اخلاق جمعى باشد. پیشنهاد آنان این است که ما بایستى بیش از حق بر مسؤولیت تاکید بورزیم. پیشنهاد ایشان بر خطاست. بر اساس تحلیلى که در بالا ارائه کردیم حقها با تکالیف لازم و ملزوم یکدیگرند و در نتیجه سخن گفتن از حق خود نوعى سخن گفتن از مسؤولیت مردم است. به علاوه، اکثر حقها با عبارات عام بیان مىشوند: اگر « [ P حقى بر علیه « [Q داشته باشد آنگاه « [Q نیز معمولا حقى مشابه بر علیه « [ P دارد و بدین صورت در برابر تکالیف « [Q ،مسؤولیتهایى وجود دارند که به نوبه خود بر دوش « [ P گذارده شدهاند.
پارهاى دیگر به لحن قطعى و خشن که ادعاهاى مبتنى بر حق غالبا با آن بیان مىشوند، اعتراض کردهاند. منتقدینى مانند «گلندون» (1991) و «گیلیگان» (8-136. (Giligan, 1982, pp علت لحن مزبور را غلبه ارزشهاى مردگرا و روحیه مرافعه جوى جوامع مدرن مىدانند. اما با آن که قطعا سوء استفاده هایى وجود داشته است، ولى نظریه پردازان حق نبایستى بدین سوى کشیده شوند که نظرات خویش را پیرامون اهمیت اخلاقى ادعاهاى شخصى مبتنى بر حق، پس بگیرند. این مهم است که در زندگى اجتماعى نه تنها به منافع مردم احترام گذارده شود، بلکه آنان از حس خود - احترامى کافى براى دفاع از منافعشان برخوردار باشند (1973 ، .(Hill حق بیان کننده این ایده است که احترام براى یک منفعتخاص بایستى از دیدگاه فرد صاحب منفعت نگریسته شود. ما با حمایت از آن منفعت از دیدگاه آن فرد پشتیبانى مىکنیم. با این ادعا که دیدگاه مزبور به اندازه هر دیدگاه اخلاقى دیگر (مانند دیدگاه جامعه یا دیدگاه منتسب به خدا) معتبر است.
برخى اوقات گفته مىشود که یک سیاست اجتماعى انسانى بایستى بیش از حق بر نیازها تمرکز کند. این نیز یک نوع کج فهمى است که محتواى یک ادعا را با شکل ارزشى که ادعاى مزبور در قالب آن بیان شده، در هم مىآمیزد (مثل این مىماند که بگوییم بایستى بیش از تکالیف بر حقیقت گویى تمرکز کنیم!). زبان حق به گونهاى که امروز فهمیده مىشود دلمشغولى نسبتبه نیازهاى بشر را کاملا جوابگوست. استناد به یک حق به معناى ایجاد یک تکلیف در راستاى یک منفعت فردى ویژه مىباشد (166. (Raz, 1986, p ،و اگر چه منفعت مزبور غالبا به آزادى مربوط مىشود، با این حال به همان اندازه مىتواند به نیازهاى مادى نیز مربوط شود. (8)
در تحلیل مفهوم حق درباره این که آیا در مفهوم حق توجه انحصارى به آزادى فرض مىشود، اختلاف نظر وجود داشت. اما این ادعا که فرض مزبور وجود دارد (براى نمونه: 1995 ، (Hart اکنون به نحو گستردهاى کنار گذارده شده است و زبان حق براى اشاره به ادعاهایى به کار مىرود که معتقدند نفع فردى باید مورد حمایت قرار گرفته و ارتقاء یابد (نفع فردى از دید خود فرد) و اهمیت اخلاقى بسیار جدى بدان داده شود. (شاید تذکر این نکته ضرورى باشد که بسیارى از حملات پیش گفته به حق، به ویژه آنهایى که در نوشتجات جنبش «مطالعات انتقادى حقوقى» آمریکا، (Critical Legal Studies Movement) آمده است، اصلا اعتراض به ایده فلسفى حقوق بشر نبوده بلکه حمله به تاکتیک استفاده از روشهاى مرافعه جویانه مندرج در قانون اساسى به عنوان ابزار اصلاح اجتماعى بوده است. نکته مزبور از اهمیت فلسفى کمى برخوردار است و از این رو در این مقاله بدان نپرداختهام).
یک اختلاف عمدتا تحلیلى وجود دارد که هنوز حل نشده است. اگرچه حقوق مبین اهمیت منافعى خاص از دید فردى مىباشند، اما آنها همچنین منافع مزبور را به عنوان امور اخلاقا مهم مطرح مىسازند. براى نمونه، حق « [ P به حیات نه تنها اهمیتحیات از دید ‹ [ P را نشان مىدهد بلکه اهمیت اخلاقى (و بنابراین از دید همه ما اهمیت) کشته نشدن او را مىرساند. ولى فیلسوفان درباره تفسیر اهمیت وسیعتر اخلاقى مزبور، اختلاف دارند. روشن است که هر کدام از ما مىتواند به خود بگوید «من نباید P را بکشم». همچنین روشن است که اگر « [ P ] ,[Q را بکشد در این صورت بر همه ما فرض است که عمل « [Q را محکوم کنیم و خواهان دستگیرى و مجازات او بشویم. اما فرض کنید R مىتواند « [Q را از کشتن « [ P باز بدارد، ولى براى چنین عملى مىبایستى متحمل هزینه قابل توجهى بشود. آیا R مکلف به انجام عمل مزبور است؟ در صورت مثبتبودن پاسخ، آیا تکلیف یاد شده به اندازه تکلیف خود R به نکشتن « [ P اهمیت دارد؟
پارهاى از فیلسوفان - برجستهترین آنان نوزیک (51-28. - (Nozick, 1974, pp بر این باورند که بایستى دست کم به سؤال آخر پاسخ منفى داد. آنان مىگویند تکلیفى که حق « [ P به کشته نشدن، بر دوش R مىگذارد صرفا تکلیف به به انجام تمام امور ضرورى که کشته نشدن ‹ [ P را تضمین مىکنند. به دیگر سخن، تکلیف مزبور «شخصى» [یا خاص یا وابسته به فاعل]، (agent-relative) است. براساس این تکلیف، کشتن ممنوع است اما این ممنوعیتبطور خاص بر «شخص» هر کس که با آن سروکار پیدا مىکند، تمرکز دارد. از دید « [Q ، تکلیف این است که او « [ P را نکشد، از دید « [R تکلیف این است که او « [ P را نکشد. چیزى به نام تکلیف «عام» به نکشتن « ] [ P بدونتوجه به شخص] که بر « [Q و « [R هر دو واجب باشد، وجود ندارد. حق « [ P به حیات به « [Q و « [R فرمان پیگیرى هدف مشترک معطوف به نتیجه «کشته نشدن [ P را نمىدهد (118-98. ] .(Williams, 1973, pp فقط به هر فرد مىگوید « [ P را نکش، به همه فرمان نمىدهد کشته نشدن « [ P را تضمین کنید و پى بگیرید.]
هیچ کس شک ندارد که ایده تکلیف خاص، (agent-relative duty) ایدهاى منطقا سازگار است [یعنى معناى منطقى حق حیات این را مىرساند] اما موجه ساختن ایده مزبور امرى دیگر است (115-80. (Scheffler, 1982, pp و به نظر من پرواضح است که نمىتوان آن را بر اساس «حق» موجه ساخت. براى موجه ساختن یک تکلیف خاص بایستى نشان دهیم که چرا هر فاعل باید به کیفیت رفتار خود علاقمند باشد. حال همانگونه که «برنارد ویلیامز» (53-40. ( 1981, pp و «توماس نیگل» (85-164. (Nagel, 1986, pp دلیل آوردهاند، برخى اوقات مهمتر است که موجه سازى، (justification) را از دید خود فاعل ببینیم نه از یک دیدگاه بیطرف. اما یکى از وجوه تحلیل پیشین من از حق این بود که تحمیل تکلیف به دلیل اهمیتى است که براى دیدگاه صاحب حق قائلیم، و نه براى دیدگاه فاعل یا صاحب تکلیف که به وسیله حق مقید شدهاند. به استثناى موارد خاصى مانند مادرکشى. آنچه براى « [ P اهمیت دارد این است که صرفا کشته نشود نه این که توسط فاعل خاصى کشته نشود. اگر واقعا منفعتیاد شده [منفعت « [ P به کشته نشدن] مبناى تکلیف « [R باشد، او به همان اندازه که نسبتبه تهدید ناشى از عمل خودش براى « [ P حساس است، بایستى نسبتبه تهدید ناشى از اعمال « [Q براى « [ P نیز حساس باشد.
مزیت رویکرد بالا این است که بر آن اساس تفکیک میان تکالیف برخاسته از حق و تکالیف دیگر جدى گرفته مىشود
(105-62. .(Dworkin, 1978, pp.169-73; Moackie, 1984; and Waldron, 1988, pp با طرح این که کشته نشدن P هدف مشترکى است که « [Q و « [R بایستى دنبال کنند، رویکرد مزبور بر این تاکید مىورزد که تکالیف « [Q و « [R واقعا به خاطر « [ P و نه به خاطر خودشان تحمیل شده است (1982 ، .(Sen اما ضعف آن رویکرد این است که ما را مجبور به رها کردن این حس احتمالى مىکند که حقها مبین قیدهاى مطلق اخلاقى هستند، یا این حس که کارکرد حقها مانع شدن از مقایسه منافع فرد با هر گونه منافع دیگران مىباشد. اگر میان حقها تعارض و در نتیجه برقرارى تعادل میان اهداف رقیب وجود داشته باشد، به نظر مىرسد که به هیچ وجه نمىتوان از محاسبات پیچیده و سفسطهآمیز اخلاقى که پنداشته مىشد وجه مشخصه تئوریهاى صریحا نتیجه گرا هستند، رهایى یافت.
در نهایت فکر نمىکنم نگرانى فوق اهمیت تعیین کنندهاى داشته باشد. دنیا براستى مکان پیچیدهاى است و ما نبایستى بدین افتخار کنیم که با اصولى با آن مواجه مىشویم که آنقدر سادهاند که معضلات اخلاقى را بسیار سادهتر از آنچه در واقع هستند، نشان مىدهند.
محتواى حق
در محافل حقوق بشر بین الملل، دیپلماتها از حقهاى نسل «اول»، «دوم» و «سوم» سخن مىگویند (ر.ک:307. .(Alston, 1987, p حقهاى نسل اول همان آزادیهاى سنتى و امتیازات شهروندى اند: تساهل مذهبى، آزادى از دستگیرى دلبخواهى، آزادى بیان، حق راى و مانند آنها. حقهاى نسل دوم ادعاهاى اجتماعى - اقتصادى هستند: حق آموزش، مسکن، مراقبتبهداشتى، اشتغال و سطح مناسب زندگى. اگرچه این گونه پنداشته مىشود که حقهاى نسل دوم ادعاهاى رادیکالترى هستند که موجب پیدایش دولت مداخله جو، (interventionist) مىشوند، با این حال به لحاظ محتوا اساسا حق هایى فردى هستند بدین معنا که این رفاه مادى هر مرد، زن یا فرزند است که بایستى به وسیله حقوق یاد شده تضمین گردد. در مقایسه، حقهاى نسل سوم با اجتماعات یا کلیت مردم، و نه فرد فرداشخاص، سروکار دارند. آنها در برگیرنده حق به زبان اقلیت، حق ملى به حاکمیتبرسرنوشت و حق به منافع پراکندهاى چون صلح، تمامیت محیطى، ] (environmental intergrity) بهداشت محیط زیست] و توسعه اقتصادى مىباشند.
اگر چه تمامى ایده آلهاى بالا نشان دهنده آرمانهاى قابل تحسین هستند، با این حال ادعاهاى نسل دوم و سوم بسیار مورد اختلافند. بسیارى از نظریه پردازان بر اساس دلایل ماهوى فلسفى (اگر نه براساس دلایل تحلیل مفهومى) معتقدند که ادعاهاى جدید به جریان حاکم حقوق لطمه مىزنند. ادعاهاى مزبور از سوء استفاده پارهاى از ایدئولوگها از مفهوم حق ناشى مىشوند که به مبانى لیبرالى حق اعتقاد چندانى ندارند.
بحث را با نکاتى چند پیرامون حقهاى نسل سوم آغاز مىکنیم. بطور خلاصه، مشکل این است که آنها حق به منافع «غیر منفرد» مىباشند. منافعى که بطور دسته جمعى از آنها بهره برده مىشود و نه توسط افراد براى نفع شخصى. براى نمونه بهداشت محیط یک نفع عمومى است: اگر این بهداشت در یک منطقه براى یک نفر تامین شود ضرورتا براى همه تامین شده است. به این ترتیب به سختى مىتوان موضوع تمامیت محیطى [بهداشت محیط زیست] را در قالب تحلیل سنتى حق ارائه داد، تحلیلى که در آن تکالیف بر پایه احترام به منافع افراد بنا مىشوند (90-186. .(Raz, 1984, pp مشکل یاد شده درباره منافعى که على الظاهر ویژگیهاى اصلى یک اجتماع هستند مانند بقاى زبان آن اجتماع، حادتر مىباشد. اما شاید بتوانیم گروهها را هویاتى که صاحب حق باشند به شمار آوریم و بگوییم حقوق یک اجتماع، به ویژه یک اقلیت، در برابر یک هویتسیاسى بزرگتر کم و بیش از همان منطق حقوق فرد در برابر اجتماع برخوردار است. با این وجود، برخى اوقات براى تعریف گروههاى یاد شده و تعیین هویت آنها با مشکل مواجه مىشویم. اما چنین مىنماید که رویکرد مزبور با هیچ گونه مشکل منطقى یا اخلاقى روبرو نباشد، البته بدین شرط که حقوق گروه همیشه بر علیه یک هویتبزرگتر ادعا شوند و نه در مقابل اعضاى فردى خودش (20-314. .(Waldron, 1987a, pp حقهاى نسل دوم چطور؟ آیا مردم (جامعه) داراى حق رفاه اجتماعى و اقتصادى هستند؟ در این جا سه نوع استدلال با نتایجخاص خود وجود دارد. نخستین استدلال این گونه است که اگر اساسا در تعهدمان نسبتبه حقها جدى باشیم بالضروره بایستى حقهاى نسل دوم را به رسمیتبشناسیم. اگر ضروریات یک زندگى فعال و همراه با سلامتى فراهم نباشد هیچ کس نمىتواند بطور کامل صاحب یک حق شود یا آن را اعمال کند، حقى که به درستى استحقاق آن را دارد. به رغم این که بیشتر حقها به تصمیمگیرى شخصى و آزادى مربوط مىشوند، با این حال مىدانیم که چیزهایى مانند سوء تغذیه و بیمارى همه گیر مىتوانند توانایى و استعدادهاى انسانى را که براى استقلال فردى لازماند، تضعیف کرده و در نهایت نابود سازند (5-24. . (Shue, 1980, pp گونههاى ویژهاى از استدلال بالا را مىتوان در دفاع از حقهایى خاص توسعه داد. براى نمونه، بسیارى از نظریه پردازان زن گرا، (feminist) مىگویند این کافى نیست که حق قانونى سقط جنین صرفا به معناى غیر مجرمانه ساختن عمل سقط جنین باشد. یک زن مستمند که به دلیل عدم دسترسى به خدمات کلینیکى یا نداشتن قدرت مالى نمىتواند از حق مزبور بهره ببرد، تقریبا درست در همان وضعیتبدى قرار دارد که اصلا حق قانونى سقط جنین نداشته باشد (1991 ، .(Mackinnon بطور کلى، اگر هدف یک حق این است که یک انتخاب صورت گیرد، بنابراین برخى اوقات تسهیل واقعى انجام انتخاب مزبور به اندازه عدم ایجاد مانع بر سر راه آن مهم است.
استدلال دوم براى حقهاى رفاهى استدلالى مستقیمتر است. به جاى گفتن این که امنیت اقتصادى براى جدى گرفتن حقها ضرورى است7 استدلال مزبور صریحا مىگوید که نیازهاى اجتماعى - اقتصادى به اندازه هر نیاز یا منفعت دیگرى مهماند، و این که اگر یک نظریه اخلاقى پیرامون کرامت و رفاه فردى نیازهاى یاد شده را به حساب نیاورد، نظریهاى آشکارا ناقص است. مزیت رویکرد مزبور این است که به هیچ وجه براى حقهاى نسل اول تقدم (برترى) قائل نمىشود. هر چند ممکن است نگران شویم که با این حساب ادعاهاى مبتنى بر حق زیاد مىشوند، ولى به هیچ روى روشن نیست که در این میان ادعاهاى مربوط به رفاهاند که بایستى کنار گذارده شوند. مرگ، بیمارى، سوء تغذیه و در معرض خطرات طبیعى قرار داشتن به اندازه هر گونه انکار آزادیهاى سیاسى و مدنى موجب نگرانى است. امتناع توجه به مشکلات مزبور، هنگامى که از بین بردن آنها ممکن است، توهین آشکارى استبه شرافت انسانى و قصورى است در جدى گرفتن ارزش بى قید و شرط هر انسان.
با این همه، این گونه استدلالها بایستى پاسخگوى چالشهاى ارائه شده از جانب «رابرت نوزیک»، (Nozick) باشند: بسیار خوب است که حقوق بشر را بر نیازهاى مادى بنا نهیم اما ممکن است دیگران از پیش بر منابعى که باید براى رفع نیازهاى یاد شده به کار روند، حق مالکیت داشته باشند. به گفته وى برخى ادعاهاى مالکیتشخصى ممکن است «جاى حقها را پرکنند و دیگر محلى براى حقهاى عام به داشتن رفاه مادى معین باقى نگذارند» (238. .(Nozick, 1974, p نقد بالا فرض مىگیرد که حقهاى مبتنى بر نیاز، نقش نسبتا سطحىاى را در تئورى کلى حقوق اقتصادى بازى مىکنند - گو این که ما ابتدائا تعیین مىکنیم که چه کسى، چه چیزى را مالک است و آنگاه به سراغ نیازهاى برآورده نشده مىرویم. شاید نیازها بایستى نقش بنیادیترى را در تصمیمگیرى پیرامون اعطاى اولیه حقهاى مالکیتبازى کنند.
مطلب بالا استدلال سوم از استدلالهاى مذکور مىباشد. به جاى این که حقهاى اجتماعى - اقتصادى را مبناى تکلیف به کمک اجبارى قرار دهیم که بر مالکین واجب مىشود، آن حقها را براى به زیر سؤال کشیدن اصل ترتیبات موجود مالکیتبه کار مىبریم. ترتیب تقدم «نوزیک» را برعکس مىکنیم و بر این اصرار مىورزیم که اگر در نتیجه یک نظام مالکیت عده زیادى بینوا و گرسنه باقى مىمانند آن نظام مالکیت موجه و مقبول نیست (82-475. .(Waldron, 1986, pp با این حساب، فراهم آوردن رفاه به منزله گام اول در بازنگرى کامل یک نظام توزیع مالکیت محسوب مىشود که قصور آن نظام در احترام گذاردن به حقوق بنیادین در این واقعیت نهفته است که مردم بیشمارى بدون دسترسى به منابع لازم براى نیازهاى حیاتى شان گذران عمر مىکنند.
استدلال سوم را همچنین مىتوان براى پاسخ دادن به یک انتقاد رایج از حقهاى نسل دوم به کار برد. انتقاد مزبور این است که حقهاى نامبرده غیر عملى و بسیار پر هزینهاند. پارهاى از منتقدین استدلال مىکنند که حقهاى رفاهى مطروحه اصل منطقى «باید متضمن توانستن است»، ] (Ought implies can) تکلیف مالا یطاق محال است] را نقض مىکنند، بسیارى از دولتها حتى منابع کافى براى فراهم آوردن حداقل امنیت اقتصادى براى اکثریتشهروندانشان را ندارند. به علاوه از آن جا که دولتها در این زمینه به نحو قابل ملاحظهاى با هم اختلاف نظر دارند، بسیار سخت است که تامین رفاه اقتصادى را جزو حقوق جهانشمول بشرى بدانیم (1-50. .(Cranston, 1967, pp با این حال، ادعاى غیر ممکن بودن تامین اقتصادى یاد شده در بسیارى از کشورها، از این فرض ریشه مىگیرد که توزیع فعلى منابع (ملى یا بین المللى) قرار استبطور عمده دست نخورده باقى بماند. براى نمونه هنگامى که در پاسخ به درخواستبراى تامین رفاه یا کمک به کشورهاى دیگر، یک حکومت محافظه کار غربى مىگوید «پول موجود نیست»، معمولا بدین معناست که دور از سیاست و تدبیر است که پول مزبور را از طریق مالیات جمع آورى کنیم. چالش رادیکالترى که نسبتبه توزیع موجود ثروت مطرح مىشود، به سادگى مغفول افتاده است. اگر به مطالب از این زاویه بنگریم خواهیم دید که «بایدهاى» حقوق بشر بیشتر با «نمىخواهیم» ناشى از خودخواهى و حرص غیر ممکن مىشود تا با «نمىتوانیم» ناشى از غیر عملى بودن بایدها.
ممکن است کسى هنوز اصرار بورزد که آیا حقهاى یاد شده بیش از حد بار بر دوش ما نمىگذارند؟ دست کم حقهاى نسل اول تنها این را لازم مىآورند که ما و حکومتهایمان از انجام اقدامات مستبدانه و خشونتآمیز گوناگون خوددارى کنیم. آنها حقهایى «منفى» (یا سلبى: (negative مىباشند که لازمه آنها تکلیف «ترک فعل» است. حال آن که لازمه حقهاى اجتماعى - اقتصادى تکلیف «مثبت» (یا ایجابى: (Positive به کمک مىباشد. یکى از مزایاى حقهاى منفى این است که این حقها هرگز با هم تعارض پیدا نمىکنند زیرا انسان مىتواند در هر زمانى بى نهایت ترک فعل انجام دهد. ولى در مورد حقهاى مثبت همیشه بایستى مساله کمبود منافع و خدمات لازم را مدنظر قرار دهیم (50. .(Cranston, 1967, p متاسفانه تلازم میان حقهاى نسل اول و دوم (به ترتیب) با تکالیف ترک فعل و تکالیف مثبتبه کمک کردن همیشه درست نیست. بسیارى از حقهاى نسل اول (مانند حق راى) مستلزم تلاش قابل ملاحظهاى براى برپایى و نگهدارى چارچوبهاى سیاسى است، و مطالباتى از این دستبار سنگینى را بر منابع کمیاب پلیس و قانون تحمیل مىکنند. تکالیف ملازم با حقهاى نسل دوم نیز بسته به شرایطى مىتوانند تکالیف مثبتیا منفى باشند. اگر عدهاى واقعا به دلیل گرسنگى در حال مرگ باشند، حق آنان بر ما تکلیف مثبت کمک کردن را واجب مىسازد. اما اگر همان عده داراى یک زندگى رضایتبخش در چارچوب یک نظام اقتصادى سنتى باشند، تمام چیزى که حق آنها بر ما لازم مىآورد این است که از انجام اقداماتى که شرایط آنها را بر هم بزند خودارى نمائیم (64-35 .(Shue, 1980, pp بطور کلى، جاهایى که منابع نسبتبه نیازهاى انسانى کمیابند «هر» نظام حق یا استحقاق از دید کسانى که تکلیف بر عهده شان مىآید، یک نظام پرهزینه و زحمتبه نظر مىآید. اگر یک نظام اقتصادى کمکهاى رفاهى را نیز مقرر بدارد، ممکن است از دید پرداخت کنندگان مالیات نظامى بیش از حد پرهزینه باشد. اما اگر کمکهاى مزبور را مقرر ندارد، آنگاه نظام «حقوق اموال»، (property rights) است که در نظام اقتصادى یاد شده براى مستمندان بسیار پرزحمت و هزینه به نظر مىآید، چرا که از آنان مىخواهد منابع متعلق به دیگران را براى رفع نیازهاى حیاتى خود به کار نگیرند. مانند همیشه، سؤال این نیست که آیا مىخواهیم یک نظام پرهزینه حق داشته باشیم، بلکه پرسش به نحوه توزیع هزینههاى نظام مزبور بر مىگردد.
معذلک توجه به کمیابى منابع این مزیت را دارد که نظریههاى حق را مجبور مىکند مساله عدالت را جدى بگیرند. مناسب نیست که حقها را به عنوان ادعاهاى اخلاقى، به روش خطى و آیتم به آیتم، مطرح سازیم و هر مورد را به گونهاى قطعى و آمرانه ارائه نماییم که گویى هیچ گونه انکار یا مصالحه را بر نمىتابد. اگر مىپذیریم که مردم صاحب حقهایى هستند که ممکن است در تعارض واقع شوند، در این صورت حقهاى مزبور را بایستى در ارتباط با یک تئورى عدالت اجتماعى که مسائل توزیعى ناشى از حقها را جدى مىگیرد، قرار دهیم. اما همین که چنین ارتباطى برقرار شد، دیگر به راحتى نمىتوانیم براى حقهاى مالکیتیا حقهاى رفاهى (یا همچنین براى حقهاى مدنى) یک محتواى قطعى و متعین مدعى شویم. «جان رولز» در کتاب خود پیرامون عدالت اجتماعى بر این باور است که مسایل مربوط به توزیع عادلانه را با طرح اصول کلى براى ارزیابى ساختارهاى اجتماعى بهتر مىتوان مورد بررسى قرار داد تا با وضع حقهاى خاص که سهمى از ثروت اجتماعى را به دلیل استحقاق افراد به آنان تخصیص مىدهد (90-88 ÷ 64. .(Rawls, 1971, pp
موجه سازى حق
از زمان «بنتام» بدین سو یک اشکال عمومى به «حق» این بوده است که حق چیزى جز یک ادعاى دورى نیست. «بنتام» استدلال مىکرد که اصلاح اجتماعى معقول مستلزم توجه تفصیلى به شرایط تجربى است و چنین توجهى به نوبه خود مستلزم «قدرت ذهنى براى ارزیابى و شکیبایى براى تحقیق و تفحص» مىباشد. ولى در مقایسه، زبان حق طبیعى «از ابتدا تا انتها تماما ادعاى محض است که هر آنچه را که مورد نزاع استبه عنوان اصل بنیادین و غیر قابل نقض قرار مىدهد» (74. .(Bentham [1794] 1987, p
دلمشغولى مزبور تا 200 سال بعد نیز تاثیر خود را از دست نداد. اگرچه ایده حق جذاب به نظر مىرسد، ولى اکثر دانشجویان «سیاست عمومى»، (Public Policy) ترجیح مىدهند با زبان تحلیل سود - انگارانه، (utilitarianist) سخن بگویند، یعنى محاسبه اثرات یک طرح پیشنهادى اصلاح بر رفاه هر فرد (و با در نظر گرفتن همه جوانب) انتخاب طرحى که بالاترین بالانس خشنودى بر رنج را به دنبال مىآورد.
براى بررسى انتقاد بالا بایستى مراقب باشیم که عظمت پیچیدگیهاى موشکافانه تحلیل سیاستها، پارهاى از مشکلات واقعى اخلاقى آنها را از چشم ما دور ندارد. از آن جا که سود - انگارها تمامى پیامدها و نتایج امور را بر اساس یک معیار با هم جمع کرده و محاسبه مىکنند، آنان بایستى بر این باور باشند که هر گونه لطمه و ضررى که به یک فرد وارد مىشود با سودى که به نحو گسترده نصیب دیگران مىشود قابل جبران استحتى اگر سود مزبور صرفا رفاه جزیى باشد که هر یک از اعضاى یک گروه بزرگ به دست مىآورند. منطق «حداکثر سازى»، (maximization) آنان لازم مىآورد که با خونسردى تمام بپذیرند مىتوان عدهاى اندک را براى رفاه دیگران کنار گذارد یا فدا کرد. آنچه را که غالبا از جانب تئوریهاى حق «ادعاى محض» مىدانند همین ادعاى جدى و مصرانه است که فدا کردن اقلیتبراى رفاه اکثریت، بنیاد اخلاقى رضایتبخشى براى تدوین «سیاست عمومى» نیست.
برخى از سود انگاران عمل مشابهى را مرتکب شده و یک «ادعاى محض» پیش مىنهند که هیچ ایرادى بر دستگاه محاسباتى آنان وارد نیست. اما برخى دیگر موضعى کمتر رادیکال اتخاذ کرده و معتقدند که بر اساس قرائت پیچیدهترى از سود - انگارى مىتوان براى افراد پارهاى از حقوق را قائل شد. چون درمحاسبات خطا پذیریم. بنابراین شاید بتوانیم بگوییم که براى نمونه ممنوعیت مطلق شکنجه بیشتر خوشبختى انسان را تامین مىکند تا ارزیابى مورد به مورد موضوع، هر وقت که موقعیت موجهى براى شکنجه پیش مىآید. آیا این که چنین تئورى سود - انگارانه غیر مستقیم مىتواند حقهاى واقعى را به دنبال آورد محل اختلاف است ( Hare, 1981, pp .44-64, 147-68 را با 1984 ، Lyons مقایسه کنید). اما حتى اگر هم بتواند حقهاى مزبور را نتیجه دهد با این حال مشکل بنیادین پابرجاست: «حقها»ى مورد بحث هنوز بر این فرض بنا شدهاند که هیچ مشکل اساسى در این حکم وجود ندارد که مىتوان منفعت مهم یک فرد را در راه منافع خرد یک گروه بزرگ فدا کرد. فرض مزبور در مبانى تئورى سود - انگار حفظ شده است و منشا نگرانى اخلاقى مىباشد.
تئوریهاى حق همچنین این فرض سود - انگارانه را بر نمىتابند که تمامى ترجیحهاى انسانى براى کسب خشنودى، ( satisfaction) است. «رونالد دورکین» (1978, pp.232-8; 1984, pp .155-67) استدلال کرده است که براى نمونه نبایستى ترجیحهاى نژاد پرستانه را به هنگام محاسبه سود و زیان به حساب آورد چرا که محتواى آن ترجیحها با این فرض برابرى گرا که تک تک افراد مستحق توجه و اقدام یکسان مىباشند، قابل جمع نیست. اگرچه در عمل ممکن نیست که آن ترجیحهاى «بیرونى»، (extrnal) را از خواستههاى مربوط به رفاه مردم جدا کرد، با این حال «دورکین» معتقد است که نقش حقها برطرف ساختن تحریفهایى است که به دلیل حضور ترجیحهاى «بیرونى» در محاسبات سود - انگارانه به وجود مىآیند. باور مزبور توضیح مىدهد که چگونه به عبارت مشهور وى، حقها را بایستى «برگهاى برنده»، (trumps) بر علیه «سود و منفعت» گرفت، - (Dworkin, 1978, p.xi) این توضیح که چرا حقها نسبتبه محاسبات سود و زیان که ممکن است ترجیحهاى نژادپرستانه یا دیگر ترجیحهاى نابرابرى گرا در آنها حاضر باشند، از تقدم برخوردارند.
جزئیات موضع تئوریک «دورکین» هنوز محل بحث و نزاع است (ر.ک: (Hart, 1979, pp .86-97 اما فرض کلى که بر آن قرار دارد - یعنى این فرض که حقها متضمن تعهد به اصل برابرى هستند و این که اصل مزبور عمیقا با برداشتهاى نژادپرستانه و جنسى از ارزش انسانى مخالف است - اکنون غیر قابل چون و چراست. بیشتر تلاشهاى «بنیادى» در حوزه نظریههاى حق، کوششى استبراى شرح و بسط چیستى این اصل زیرین برابرى گرا.
یکى از نظریهها بر تفکیک میان «شایستگى»، (merit) و «ارزش»، (worth) بنا شده است .(Vlastos, 1984, pp .49-60) اگر چه فضایل و تواناییهاى افراد با هم فرق دارند، ایده حق یعنى قائل شدن «ارزش» بى قید و شرط براى وجود هر شخص، بدون در نظر گرفتن ارزش افراد نسبتبه یکدیگر. به لحاظ سنتى از نظریه مزبور تفسیرى الهى ارائه مىشد: از آنجا که خداوند عشق خود را در خلقت همه ما به ودیعت نهاده است، بر ما فرض استبا دیگران به گونهاى رفتار کنیم که آن مقام محترم داشته شود .(Lock [1689] 1988, pp .270-1) در یک چارچوب بیشتر عرفى، فرض ارزش بى قید و شرط اشخاص بر اهمیت زندگى هر شخص براى خودش متکى استبدون در نظر گرفتن ثروت، قدرت یا موقعیت اجتماعى او. هر کسى به دنبال این است که زندگى را بر اساس نظرات و خواستههاى خود شکل دهد. تئورى حق بر این ادعاست که امر مزبور را بایستى به نحو برابر براى همه محترم شمرد، و این که تمامى اشکال قدرت، سازمان، اقتدار و انحصار را بایستى با این معیار که تا چه حد در خدمت تلاشهاى فردى مذکور هستند، ارزیابى کرد.
- ۹۰/۰۸/۲۴